در اوج غربت

مشخصات کتاب

سرشناسه:خدامیان آرانی، مهدی، 1353 -

عنوان و نام پدیدآور:در اوج غربت [کتاب]/مهدی خدامیان.

مشخصات نشر:قم: وثوق، 1392.

مشخصات ظاهری:120ص.

فروست:موسسه اندیشه سبز شیعه: دفتر هفتم.

اندیشه سبز: 7.

شابک:30000 ریال:978-964-2594-75-7

یادداشت:چاپ دوم.

یادداشت:عنوان روی جلد: در اوج غربت: داستان سفر مسلم بن عقیل به شهر کوفه

یادداشت:با حمایت نهاد کتابخانه های عمومی کشور، اداره کل منابع.

یادداشت:کتابنامه: ص. 121 - 125.

عنوان دیگر:در اوج غربت: داستان سفر مسلم بن عقیل به شهر کوفه

موضوع:مسلم بن عقیل، -60ق.

موضوع:داستان های مذهبی -- قرن 14

شناسه افزوده:نهاد کتابخانه های عمومی کشور. اداره کل منابع

رده بندی کنگره:BP42/4 /م5 خ4 1392

رده بندی دیویی:297/9537

شماره کتابشناسی ملی:3408931

ص: 1

اشاره

ص: 2

در اوج غربت

مهدی خدامیان

ص: 3

ص: 4

فهرست

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِیمِ

آیا تا به حال با خود فکر کرده اید که چرا اهل کوفه، مسلم بن عقیل را تنها گذاشتند؟

سرانجام یک شب تصمیم گرفتم تا قلم در دست بگیرم و در میان ده ها کتاب به دنبال پاسخ این سؤال بگردم.

می خواستم تاریخ را مورد کنکاش قرار دهم و از راز غریبی مسلم، پرده بردارم و در اوج غربت را برایتان به تصویر کشم.

و چنین بود که با مراجعه به شصت و یک کتاب تحقیقی، تاریخی، این نوشتار را برایتان آماده کردم.

شما می توانید دلیل سخنان مرا در پی نوشت هایی که برایتان ذکر کرده ام، بیابید.

امیدوارم این کتاب برای شما مفید باشد و پیام مرا به خوبی دریافت کنید.

آری ما باید تلاش کنیم تا همواره یار و یاور امام زمان خود باشیم و یاران آن حضرت را تنها نگذاریم.

کتابم را به قهرمان این داستان اهدا می کنم؛ به آن امید که روز قیامت شفاعتش نصیب خوانندگان این کتاب گردد.

مهدی خدّامیان آرانی

قم، شهریور ماه 1387

ص: 7

ص: 8

اینجا کوفه است

چرا این کتاب را می خوانی؟!

هیچ می دانی که من می خواهم تو را به سفری دور و دراز ببرم؟

آیا دوست داری همسفر من باشی؟

پس بیا به شهر کوفه در سال شصت هجری قمری برویم.

امروز، روز پنجم ماه شَوّال است، درست پنج روز است که ماه رمضان تمام شده است.(1)

حتماً خبر داری که مردم کوفه نامه های زیادی برای امام حسین(علیه السلام) نوشته اند و از او دعوت کرده اند تا به اینجا بیاید.

امام، نماینده خود را به این شهر می فرستد؛ نام او مُسلم بن عَقیل است.

ص: 9


1- 1. . وصل مسلم بن عقیل إلی الکوفة فی 5 شوال سنة 60، وبایعه من أهلها ثمانیة آلاف رجل سرّاً للحسین علیه السلام: حیاة الإمام الحسین علیه السلام ج 2 ص 345.

او را می شناسی؟

پسر برادر حضرت علی(علیه السلام)،

شوهرِ رقیّه، همان رقیه که دختر حضرت علی(علیه السلام) است. در واقع مسلم، دامادِ حضرت علی (علیه السلام) است.(1)

پسرِ عموی امام حسین(علیه السلام)،

مسلم شخصیّتی شجاع، قوی، آگاه و عالم است و برای همین امام حسین(علیه السلام) او را برای این مأموریّت مهم انتخاب کرده است.

او بیست و هشت سال سن دارد و امام حسین(علیه السلام) به وی علاقه زیادی دارد.(2)

مسلم روز بیستم رمضان، بعد از وداع با همسرش، خدمت امام حسین(علیه السلام) رسیده و نامه آن حضرت به مردم کوفه را تحویل گرفته و به سوی کوفه حرکت کرده است.(3)

او برای رعایت نکات امنیّتی از راه های فرعی و تک و تنها به سوی کوفه می رود؛ چرا که اگر او با گروهی از دوستان و یاران خود به این سفر بیاید، احتمال دارد گرفتار سربازان یزید بشود.

فاصله مکّه تا کوفه هزار و چهارصد کیلومتر است. او این مسیر را بیست روزه طی می کند.

هر روز هفتاد کیلومتر.

آیا مسلم به سلامت به کوفه خواهد رسید؟

نکند گرفتار سربازان یزید بشود!

خبر می رسد که مسلم به نزدیکی های شهر کوفه رسیده است.

ص: 10


1- 2. . جهت اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به: مقاتل الطالبیّین لأبی الفرج الإصفهانی ص 62.
2- 3. . إنّ الحسین رضی اللّه عنه قدّم مسلم بن عقیل وهو ابن عمّه إلی الکوفة، وأمره أن ینظر إلی اجتماع الناس علیه ویکتب بخبرهم...: تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 170؛ فوافق بیعة أهل العراق، فسار إلیهم بعد أن أرسل ابن عمّه مسلم بن عقیل لأخذ البیعة...: لسان المیزان لابن حجر ج 6 ص 293؛ وقدّم أمامه ابن عمّه مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه وأرضاه، للدعوه إلی اللّه والبیعة له علی الجهاد، فبایعه أهل الکوفة علی ذلک وعاهدوه، وضمنوا له النصرة...: کشف الغمّة للإربلی ج 2 ص 215، الإرشاد للشیخ المفید ج 2 ص 31؛ کان الحسین قدّمه لیبایع له الناس، ثمّ جهّز إلیه عسکراً فقاتلوه...: فتح الباری لابن حجر ج 7 ص 74.
3- 4. . مرحوم شیخ صدوق تصریح قدس سره می کند که طفلان مسلم همراه با امام حسین علیه السلام بودند و در روز عاشورا اسیر شده و همراه دیگر اسیران به کوفه آورده شدند به همین جهت ما در این کتاب، به طفلان مسلم، اشاره ای نکردیم، مراجعه کنید به: الأمالی للصدوق ص 147.

خدا را شکر!

مردم کوفه را نگاه کن که چگونه خود را برای مراسم استقبال آماده می کنند.

آنها خیلی خوشحال هستند که امام حسین(علیه السلام) دعوت آنها را اجابت نموده و یکی از بهترین یاران خود را به این شهر فرستاده است.

چه غوغایی در دروازه شهر به پا شده است!

پیر و جوان، زن و مرد به استقبال سفیر خورشید آمده اند.

صدای شادی و سرور همه جا را فرا گرفته است و همه منتظر آمدن مسلم هستند.

نگاه کن!

همه چشم ها به آن سو دوخته شده است.

آیا موافقی تا با هم به میان جمعیّت برویم؟

عدّه ای اشک شوق می ریزند؛ آنها باور نمی کنند که نماینده امام حسین(علیه السلام) تا لحظاتی دیگر وارد این شهر می شود.

انتظار به سر می آید و مسلم به دروازه شهر کوفه می رسد.

گروه زیادی از جوانان گرد او حلقه می زنند و او را با احترام زیادی وارد شهر کوفه می نمایند.

مردم سر از پا نمی شناسند؛ همه برای دیدن مسلم هجوم می آورند.

این سر و صدا برای چیست؟

خواننده عزیز، بیا برویم و ببینیم که چه خبر شده است.

عجب! بزرگان شهر با هم دعوا می کنند!

ص: 11

آخر برای شما زشت است؛ خدای نکرده سن و سالی از شما گذشته است؛ برای چه صدایتان را برای هم بلند کرده اید؟

-- ما می خواهیم میزبان مسلم باشیم.

-- نه، مسلم باید به محلّه ما بیاید.

دعوا برای این است که مسلم به خانه چه کسی برود.

امروز که مردم برای مسلم این گونه دعوا می کنند، پس وقتی امام حسین(علیه السلام) به این شهر بیاید، چه خواهند کرد؟

به هر حال، مردم کوفه امروز صحنه های زیبایی از عشق به مسلم را آفریدند.

اینجا سراسر شور و اشتیاق است.

جوانان به مردم می گویند: «مسلم از راه دوری آمده است، اجازه بدهید، مسلم را به خانه ببریم تا استراحت کند».

و مسلم با عدّه ای از جوانان به سوی یکی از محلّه های شهر حرکت می کند.

ص: 12

بیعت با مسلم

آیا می دانی مسلم در خانه چه کسی است؟

خانه مُختار.

آیا او را می شناسی؟

مختار ثَقَفی که نام او در تاریخ به عنوان قهرمانی بزرگ ثبت شده است.

(همان مختار که چند سال بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) قیام کرد و انتقام خون آن حضرت و یارانش را گرفت).(1)

آیا شما می دانید چرا مسلم خانه مختار را برای اقامت خود انتخاب نموده است؟!

این خبر به گوش همه می رسد: مسلم به خانه مختار می رود.

اینجاست که عدّه ای از بزرگان شهر متعجّب می شوند که چرا مسلم به خانه آنها نمی آید؟!

ص: 13


1- 5. . ثمّ أقبل مسلم حتّی دخل الکوفة، فنزل دار المختار بن أبی عُبید، وهی التی تُدعی الیوم دار مسلم بن المسیّب: تاریخ الطبری ج 4 ص 264، مقتل الحسین علیه السلام لأبی مخنف ص 20، کتاب الفتوح لابن أعثم الکوفی ج 5 ص 33، روضة الواعظین للفتّال النیسابوری ص 173، الثقات لابن حبّان ج 2 ص 307، الإرشاد ج 412، بحار الأنوار للمجلسی ج 44 ص 335؛ فسار مسلم حتّی وافی الکوفة ونزل فی الدار التی تُعرف بدار المختار بن أبی عبید...: الأخبار الطوال للدینوری ص 231؛ لما قدم مسلم بن عقیل الکوفة بین یدی الحسین، نزل دار المختار فبایعه وناصحه...: تاریخ الإسلام ج 5 ص 61.

مگر شهر در اختیار نیروهای یزید نیست؟

مگر نُعمان بن بَشیر به عنوان امیر کوفه، از طرف یزید در این شهر حکومت نمی کند؟

سربازان امیر کوفه در ابتدا می خواستند مانع ورود مسلم به شهر بشوند؛ امّا وقتی این استقبال پر شور مردم را دیدند، نتوانستند هیچ کاری بکنند.

آیا ممکن است امیر کوفه، دستور دستگیری مسلم را بدهد؟

مسلم به کوفه آمده تا مقدّمات سفر امام حسین(علیه السلام) را فراهم کند؛ برای همین باید با دقّت برای این هدف خود برنامه ریزی کند.

آیا خبر داری که مختار، داماد امیر کوفه است؟!

به نُعمان (امیر کوفه) خبر رسید که مسلم به خانه دختر تو رفته است.

آیا نُعمان با سربازانش به خانه دختر خود حمله خواهد کرد؟!

مسلم با این کار، دشمن خود را خلع سلاح نمود.

اکنون مردم با خیال راحت و آزادانه به دیدار مسلم می روند. امیر کوفه هم نمی تواند مردم را از رفتن به خانه داماد خود منع کند.

نگاه کن!

مردم، گروه گروه برای دیدن مسلم به خانه مختار می روند.(1)

من و تو، کی به دیدن مسلم خواهیم رفت؟

ص: 14


1- 6. . لقد اختار مسلم النزول فی بیت المختار دون غیره من زعماء الشیعة؛ وذلک لوثوقه بإخلاصه للإمام الحسین... فقد کان المختار زوجاً لعمرة بنت النعمان بن بشیر حاکم الکوفة...: حیاة الإمام الحسین علیه السلام ج 2 ص 345؛ وکانت عند المختار امرأتان، إحداهما أُمّ ثابت بنت سمرة بن جندب، والأُخری عمرة بنت النعمان بن بشیر...: تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 69 ص 295؛ وذُبحت عمرة بنت النعمان بن بشیر صبراً؛ لأنّها شهدت أنّ زوجها المختار عبد صالح...: سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 3 ص 543، الأعلام للزرکلی ج 5 ص 72.

نامه ای از جنس نور

مسلم امروز می خواهد پیام امام حسین(علیه السلام) را برای مردم کوفه بازگو کند.

بلند شو!

خواننده عزیز!

باید سریع به خانه مختار برویم و ببینیم چه خبر است.

وای، این کوچه که پر از جمعیّت است!

مثل این که عدّه ای زودتر از من و تو مطّلع شده اند و به اینجا آمده اند.

جمعیّت در خانه مختار موج می زند.

آیا صدای مسلم به ما خواهد رسید؟!

من جمعیّت را می شکافم و به جلو می روم.

-- آقا چه می کنی! مگر نمی بینی راه بسته است.

ص: 15

-- امّا من باید جلو بروم؛ من می خواهم سخنان مسلم را برای مردم آینده بازگو کنم.

هر طوری که هست وارد خانه می شوم. نگاهم به صورت نورانی مسلم می خورد که مشغول سخن گفتن است و مردم با تمام وجودشان به سخنان او گوش می دهند.

او در مورد نامه هایی که مردم کوفه به مولایش نوشته اند، سخن می گوید.

حتماً می دانی که مردم کوفه دوازده هزار نامه برای امام حسین(علیه السلام) نوشته اند.(1)

آیا می خواهی یکی از نامه های مردم کوفه را برای شما بخوانم: «ای حسین! بشتاب که همه ما در انتظار تو هستیم.

در شهر ما، یک لشکر صد هزار نفری خواهی یافت که برای یاری کردن تو سر از پا نمی شناسند».(2)

اکنون، مسلم نامه ای را بیرون می آورد و آن را می بوسد و بر چشم می گذارد و می گوید: «این نامه امام حسین(علیه السلام) است که در جواب نامه های شما نوشته است».

همه، منتظرند تا نامه امام خوانده شود: «از حسین به مردم کوفه: سلام بر شما، من نامه های شما را خواندم و دانستم که مشتاق آمدن من هستید. اکنون، پسر عمویم، مسلم بن عقیل را به نزد شما می فرستم تا اوضاع شهر شما را بررسی کند؛ هرگاه او به من خبر دهد به

ص: 16


1- 7. . تواترت الکتب حتّی اجتمع عنده فی نوب متفرّقة اثنا عشر ألف کتاب: بحار الأنوار ج 44 ص 334، أعیان الشیعة ج 1 ص 589؛ شخص الحسین یرید العراق، حین تواترت علیه کتبهم وترادفت رسلهم ببیعته والسمع والطاعة له: التنبیه والإشراف للمسعودی ص 262.
2- 8. . کتب إلیه شبث بن ربعی ویزید بن الحارث و...: أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، وأینعت الثمار، وطمت الجمام، فإذا شئت فاقدم علی جندٍ مجنّدة لک، والسلام: تاریخ الطبری ج 4 ص 262؛ إنّا معک، ومعنا مئه ألف سیف، إنّا قد حبسنا أنفسنا علیک، ولسنا نحضر الصلاة مع الولاة، فاقدم علینا فنحن فی مئه ألف سیف...: حیاة الإمام الحسین علیه السلام ج 2 ص 334.

سوی شما خواهم آمد».(1)

نامه امام حسین(علیه السلام)، تمام می شود.(2)

اشک چشم مردم را ببین!

در این هنگام یکی از جا بلند می شود و چنین می گوید: «من تا زنده ام در راه امام حسین(علیه السلام) شمشیر می زنم تا به فیض شهادت برسم».(3)

آیا او را می شناسی؟

او ابن شَبیب است که از وفاداری خود در این راه، سخن می گوید.

نگاه کن!

حَبیب بن مَظاهر را می گویم، او هم رو به مسلم می کند و می گوید: «ای مسلم! من نیز جان خویش را فدای تو خواهم نمود».

افراد دیگری هم وفاداری خود را به مسلم اعلام کرده و با او بیعت می کنند.(4)

ص: 17


1- 9. . بسم اللّه الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلی من بلغه کتابی هذا من أولیائه وشیعته بالکوفة، سلام علیکم، أمّا بعد، فقد أتتنی کتبکم وفهمت ما ذکرتم من محبّتکم لقدومی علیکم، وإنّی باعث إلیکم بأخی وابن عمّی وثقتی من أهلی مسلم بن عقیل...: الأخبار الطوال ص 230، الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 4 ص 21، بحار الأنوار ج 44 ص 334؛ وقد بعثت إلیکم ابن عمّی وثقتی من أهل بیتی مسلم بن عقیل، یکتب إلیَّ بأمرکم...: تاریخ ابن خلدون ج 3 ص 22.
2- 10. . أقبلت الشیعه تختلف إلیه، فلمّا اجتمعت إلیه جماعة منهم، قرأ علیهم کتاب الحسین، فأخذوا یبکون...: مقتل الحسین علیه السلام ص 21؛ فلمّا اجتمع إلیه منهم جماعة قرأ علیهم کتاب الحسین علیه السلام وهم یبکون، حتّی بایعه منهم ثمانیه عشر ألفاً: اللهوف فی قتلی الطفوف لابن طاووس ص 25.
3- 11. . فقام عابس بن شبیب الشاکری، فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّی أُخبرک عن الناس ولا أعلم ما فی أنفسهم وما أغرّک منهم، واللّه أُحدثک عمّا أنا موطن بنفسی علیه، واللّه لأجبیکم إذا دعوتم، ولأُقاتلنّ معکم عدوّکم: مقتل الحسین علیه السلام ص 20، تاریخ الطبری ج 4 ص 264؛ ذکر فی أصحاب الإمام الحسین علیه السلام: رجال الطوسی ص 103، جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 425.
4- 12. . ثمّ قام حبیب بن مظاهر الأسدی، قال: وأنا واللّه الذی لا إله إلاّ هو علی ما أنت علیه...: کتاب الفتوح ج 5 ص 34، تاریخ الطبری ج 4 ص 264. ولشرح حاله راجع: اختیار معرفة الرجال للشیخ الطوسی ج 1 ص 292، رجال الطوسی ص 60، رجال ابن داوود ص 70، نقد الرجال للتفرشی ج 1 ص 399، جامع الرواة ج 1 ص 178، معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 5 ص 201، أعیان الشیعة ج 4 ص 553.

امیر کوفه سخنرانی می کند

حدود هفت ماه قبل، هنگامی که معاویه زنده بود، از نارضایتی مردم کوفه خبردار شد و فهمید که کوفه در آستانه یک انفجار بزرگ است.(1)

برای همین بود که او نُعمان بن بَشیر را به عنوان امیر کوفه انتخاب کرد و همین نُعمان بود که با سیاست آرام خود توانست، اوضاع کوفه را تا اندازه زیادی به سوی آرامش ببرد.

امّا بعد از مرگ معاویه و با روی کار آمدن یزید، بار دیگر خشم مردم کوفه شعله ور شد برای همین، وقتی که آنها از قیام امام حسین(علیه السلام) باخبر شدند، آن حضرت را به کوفه دعوت کردند تا به ظلم و ستم بنی اُمیّه خاتمه دهند.

اکنون با هجرت امام حسین(علیه السلام) به مکّه، تمام فکر یزید متوجّه شهر مکّه است، او می خواهد هر طور که شده، امام حسین را از سر (علیه السلام)راه خود بردارد.(2)

ص: 18


1- 13. . کان النعمان أمیراً علی الکوفة لمعاویة سبعه أشهر...: الاستیعاب لابن عبد البرّ، ج 4 ص 1498، معجم رجال الحدیث ج 20 ص 178؛ کان معاویة بعث النعمان أمیراً علی الکوفة، فکان علیها سبعة أشهر: التاریخ الصغیر للبخاری ج 1 ص 140، التاریخ الکبیر للبخاری ج 8 ص 75.
2- 14. . فأقرّ عبید اللّه بن زیاد علی البصرة، والنعمان بن بشیر علی الکوفة... ولم یکن لیزید همّة حین ولی إلاّ بیعة النفر الذین أبوا علی معاویة الإجابة إلی بیعة یزید...: تاریخ الطبری ج 4 ص 250.

نُعمان هنوز در شهر کوفه حکومت می کند و طبق دستور قبلی، از هر گونه حرکت خشونت آمیزی خودداری می کند.

درست در این شرایط، مسلم به کوفه آمده و در خانه مختار (داماد امیر کوفه) منزل نموده است.

به هر حال، حکومت نُعمان، شرایط بسیار مناسبی را برای مسلم فراهم کرده است و یاران مسلم به راحتی می توانند به فعالیّت خود بپردازند.(1)

رفت و آمد مردم برای دیدار مسلم بسیار زیاد شده و خبر بیعت مردم با مسلم در تمام شهر پیچیده است.

آخر این چه حکومتی است که مخالفانش با آرامش و راحتی برای ریشه کن کردن آن (به صورت علنی) تلاش می کنند؟!

امروز، نُعمان تصمیم مهمّی می گیرد.

این خبر در همه جای شهر می پیچد که امیر کوفه تمام مردم را به مسجد فرا خوانده است.(2)

من کمی نگران می شوم، نکند از طرف یزید دستوری رسیده باشد؟!

آیا موافقی با هم به مسجد کوفه برویم؟

مسجد کوفه پر از جمعیّت می شود؛ همه می خواهند ببینند که چه خبر شده است.

امیر کوفه (نُعمان) به بالای منبر می رود و چنین می گوید: «ای مردم! به سوی فتنه ها نروید که باعث ریخته شدن خون های زیادی خواهد شد!

ص: 19


1- 15. . علم مکانه النعمان بن بشیر أمیر الکوفة، وکان حلیماً یجنح إلی المسالمة...: تاریخ ابن خلدون ج 3 ص 22.
2- 16. . جعلت الشیعة تختلف إلی مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه...: الإرشاد ج 2 ص 41.

با کسانی که با ما جنگ نکنند، کاری نداریم؛ امّا اگر آنان دست به شمشیر ببرند، ما هم تا پای جان با آنها به جنگ خواهیم پرداخت».(1)

گویا جای نگرانی نیست؛ چرا که سیاست امیر کوفه همان سیاست حفظ آرامش است.

گوش کن!

یک نفر از میان جمعیّت بلند شده است و با صدای بلند امیر کوفه را خطاب قرار می دهد و چنین می گوید: «ای امیر کوفه! این فتنه ای که کوفه را آشفته کرده است، جز با شمشیر پایان نمی گیرد، این سخن تو نشانگر ضعف توست».(2)

خدایا! این کیست که چنین گستاخانه سخن می گوید؟!

او عبد اللّه حَضرَمی است که از طرفداران سرسخت یزید است؛ او از اینکه دوستان مسلم در این شهر به آزادی، رفت و آمد می کنند، سخت غضبناک شده است.

به راستی امیر کوفه جواب او را چگونه خواهد داد؟

آیا سخن او را خواهد پذیرفت؟ آیا او دستور حمله به مسلم و دستگیری او را خواهد داد؟

امیر کوفه جواب می دهد: «من اطاعت از خدا را بیشتر از معصیت خدا دوست دارم».(3)

چون سخن او به اینجا می رسد، از منبر پایین می آید و به سوی قصر خود می رود.

خواننده محترم!

ص: 20


1- 17. . خرج إلینا النعمان بن بشیر، فصعد المنبر، فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فاتّقوا اللّه عباد اللّه، ولا تسارعوا إلی الفتنة والفرقة، فإنّ فیهما یهلک الرجال، وتُسفک الدماء، وتُغصب الأموال. وکان حلیماً ناسکاً یحبّ العافیة، قال: إنّی لم أقاتل مَن لم یقاتلنی، ولا أثب علی من لا یثب علیَّ...: مقتل الحسین علیه السلام ص 21، تاریخ الطبری ج 4 ص 264، الإرشاد ج 2 ص 44، بحار الأنوار ج 44 ص 336، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 22، قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 375.
2- 18. . إنّ هذا الأمر لا یصلح بالغشمة، وإنّ الذی سلکته أیّها الأمیر مسلک المستضعفین...: البدایة والنهایة لابن کثیر ج 8 ص 164.
3- 19. . فقال النعمان: أن أکون من المستضعفین فی طاعة اللّه، أحبّ إلیَّ من أن أکون من الأعزِّین فی معصیة اللّه: الإرشاد ج 2 ص 42، بحار الأنوار ج 44 ص 336، کتاب الفتوح ج 5 ص 35.

دلم می خواهد، روی این سخن امیر کوفه خوب فکر کنی.

این یک سند تاریخی بسیار مهم است.

آری، فضای عمومی کوفه به گونه ای آماده شده است که امیر کوفه هم می داند که اگر برای مقابله با مسلم و یاران او اقدامی انجام دهد، معصیت خدا را نموده است.

این یک برگ برنده در دست مسلم است.

در واقع این سخن امیر کوفه نشان دهنده این است که مسلم و یارانش به یک حرکت فرهنگی دست زده اند و تا حدود زیادی در این کار موفّق بوده اند.

مسلم در این مدّت کوتاه توانسته است، فضای کوفه را به گونه ای آماده کند که حتّی امیر کوفه هم مخالفت کردن در مقابل قیام امام حسین(علیه السلام) را گناه می داند.

خبر سخنرانی نُعمان به گوش مسلم می رسد و او به این نتیجه می رسد که شرایط از هر جهت آماده است.

از آن طرف، مردم گروه گروه به نزد مسلم می روند و با او بیعت می کنند.

آیا می دانید تاکنون چند نفر با مسلم بیعت کرده اند؟

دیگر چه شرایطی بهتر از این می تواند باشد؟

هجده هزار نفر با او بیعت کرده اند.(1)

امروز، دهم ذی القعده سال شصت هجری می باشد و مسلم سی و پنج روز است که در شهر کوفه است.

اکنون دیگر لحظه موعود فرا رسیده است.

مسلم قلم در دست می گیرد.

ص: 21


1- 20. . لم یزل مسلم بن عقیل یأخذ البیعة من أهل الکوفة، حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألف رجل فی سترٍ ورفق: الأخبار الطوال ص 235؛ کَتَب مسلم بن عقیل إلی الحسین بن علیّ یخبره بیعة اثنی عشر ألفاً من أهل الکوفة، ویأمره بالقدوم...: تاریخ الطبری ج 4 ص 258؛ وکان مسیر الحسین من مکّة... إلی العراق بعد أن بایع له من أهل الکوفة اثنا عشر ألفاً علی یدی مسلم بن عقیل بن أبی طالب، وکتبوا إلیه فی القدوم...: تاریخ مدینة دمشق ج 14 ص 213؛ وقد بایع مسلم بن عقیل ثمانیة عشر ألفاً: إمتاع الأسماع للمقریزی ج 5 ص 363؛ فذهب إلیه أهل الکوفة، فبایعه اثنا عشر ألفاً...: سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 306؛ فبایع أهل الکوفة ابن عمّه مسلم بن عقیل نیابة عنه، وهم اثنا عشر ألفاً، وقیل: أکثر من ذلک...: ینابیع المودّة للقندوزی ج 3 ص 26؛ فلمّا اجتمع إلیه منهم جماعة قرأ علیهم کتاب الحسین علیه السلام وهم یبکون، حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألفاً: اللهوف فی قتلی الطفوف ص 25.

او می داند که امام حسین(علیه السلام) در مکّه، منتظر رسیدن نامه اوست.

قرار بر این شده است که مسلم پس از بررسی اوضاع شهر کوفه، نامه ای برای امام خویش بفرستد و او را از شرایط این شهر، باخبر کند.

او در این نامه خطاب به امام این چنین می نویسد: «هجده هزار نفر با من بیعت کرده اند. هنگامی که نامه من به دست شما رسید، هر چه زودتر به سوی کوفه بشتابید!».(1)

مسلم این نامه را به یکی از یارانش می دهد تا هر چه سریعتر آن را به امام حسین(علیه السلام) برساند.(2)

چرا مسلم در نامه خود از امام می خواهد که با عجله به سوی کوفه بیاید؟

مسلم می داند، اکنون بهترین شرایط برای قیام، فراهم شده است؛ بیعت هجده هزار نفر و سیاست صلح آمیز امیر کوفه!

اکنون باید هر چه زودتر از این شرایط بهره برداری کرد.

قبل از اینکه یزید از خواب خویش بیدار شود، باید کوفه را تصرّف کرد؛ زیرا قلب جهان اسلام در کوفه می تپد.

ص: 22


1- 21. . الرائد لا یکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألف، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی: مثیر الأحزان لابن نما الحلّی ص 21، الأخبار الطوال ص 243، تاریخ الطبری ج 4 ص 281، أعیان الشیعة ج 1 ص 589.
2- 22. . قدم کتاب إلی الحسین مع عابس بن أبی شبیب الشاکری: أمّا بعد، فإنّ الرائد لا یکذب أهله...: تاریخ الطبری ج 4 ص 281.

نجات شهر کوفه

یادت هست، وقتی نُعمان در مسجد کوفه سخنرانی می کرد، چه کسی با او مخالفت نمود؟

بله، عبد اللّه حَضرَمی را می گویم.

او بود که از سیاست صلح آمیز امیر کوفه انتقاد کرد و سعی کرد تا نیروهای حکومتی کوفه را درگیر جنگ با مسلم نماید.

اکنون او می داند که اگر امام حسین(علیه السلام) به کوفه بیاید، کوفه بدون جنگ، تسلیم او خواهد شد و از آن جهت که کوفه، قلب جهان اسلام است و به زودی آتش انقلاب از این شهر به همه جا سرایت خواهد نمود، روزگار سختی در انتظار یزید خواهد بود.

برای همین، او دست به قلم می برد و نامه ای به یزید می نویسد!

ص: 23

عجیب است! تا قبل از این نامه، یزید از اوضاع کوفه بی خبر بوده است؛ زیرا امیر کوفه به جهت سیاست صلح آمیز خود، او را از حوادث کوفه مطّلع نکرده است.

نامه ای که این جاسوس برای یزید می نویسد، باعث حوادث زیادی می شود.

آری، همین نامه اوضاع مناسبی را که در کوفه ایجاد شده بود، در هم می پیچد و طوفان عظیمی به پا می کند.

شب است و مردم شهر دمشق در خواب هستند که نامه رسان به قصر یزید می رسد.

او به نگهبانان قصر می گوید: «من نامه مهمّی دارم و باید آن را به یزید بدهم».

یزید از خواب، بیدار می شود و نامه را باز می کند و این چنین می خواند: «ای یزید! مسلم به کوفه آمده است و مردم با او بیعت کرده اند. اگر کوفه را می خواهی، فرد دیگری را برای حکومت کوفه بفرست که شجاع و نترس باشد؛ چرا که نعمان، امیر فعلی کوفه، با دشمنان تو مدارا می کند».(1)

یزید از خواب خوش خود بیدار شده و مضطرب می شود.

او می داند، اگر فقط کمی دیر بجنبد، کوفه سقوط می کند.

و در آن صورت، دیگر روزگار او سیاه می شود.

اکنون یزید آشفته است و خواب به چشمش نمی آید. او باور نمی کرد که امیر کوفه تا این اندازه اهل مدارا کردن باشد که در مقابل ورود مسلم به کوفه هیچ اقدامی

ص: 24


1- 23. . خرج عبد اللّه بن مسلم، وکتب إلی یزید بن معاویة: أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقیل قد قدم الکوفة، فبایعه الشیعة للحسین، فإن کان لک بالکوفة حاجة فابعث إلیها رجلاً قویاً ینفذ أمرک ویعمل عملک فی عدوّک، فإنّ النعمان بن بشیر رجل ضعیف، وهو یتضعّف...: مقتل الحسین علیه السلام ص 22، الإرشاد ج 2 ص 42، روضة الواعظین ص 173، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 22.

نکند.

تا این لحظه تمام توجّه یزید به شهر مکّه بود؛ چرا که امام حسین(علیه السلام) در آنجا حضور داشت و با توجّه به نزدیک شدن ایام حج، از حضور هزاران نفر در مکّه هراس داشت.

امّا او هرگز فکر نمی کرد که کار کوفه به آنجا برسد که مردم آشکارا با مسلم بیعت کنند.

آن هم بیعت هجده هزار نفر!

یزید از این نکته هم باخبر شده است که مسلم، نامه ای به امام حسین(علیه السلام) نوشته و از او خواسته است که به سوی کوفه بیاید.

چرا امیر کوفه این خبرها را برای او ارسال نکرده است؟!

او باید امیر کوفه را برکنار کند.

به نظر شما یزید چه کسی را برای کوفه خواهد فرستاد؟

با من همراه باشید.

ص: 25

نقشه غربت یک غریب

اکنون یزید به دنبال شخص مناسبی می گردد تا او را به عنوان امیر کوفه معرّفی کند.

امّا در این شرایط، فکرش به جایی نمی رسد. برای همین به سراغ سِرْجون می رود.

سِرجون فردی مسیحی است که معاویه در شرایط سخت، با او مشورت می کرد.

بعد از مرگ معاویه، دیگر سِرجون به دربار حکومتی نیامده است؛ اکنون یزید دستور داده است تا هر چه زودتر او را به قصر فرا خوانند تا با کمک او بتواند بر اوضاع کوفه مسلّط شود.

سِرجون وارد قصر می شود و یزید را بسیار آشفته می بیند.

ص: 26

یزید نامه ای را که از کوفه رسیده است به وی می دهد و او نامه را می خواند.

او رو به سِرجون می کند و می گوید: «بگو من چه کسی را امیر کوفه کنم تا بتوانم آن شهر را نجات دهم».

سِرجون به فکر فرو می رود!

تنها راه نجات کوفه این است که ابن زیاد برای حکومت کوفه انتخاب شود.(1)

یزید به سِرجون نگاه می کند و می گوید: «ای سِرجون! چه کسی را به کوفه بفرستم»؟

سِرجون پاسخ می دهد: «اگر پدرت، معاویه، اکنون اینجا بود، آیا سخن او را قبول می کردی؟».

سِرجون نامه ای را به یزید نشان می دهد که به مهر و امضای معاویه می باشد و در آن نامه، حکومت کوفه به ابن زیاد سپرده شده است.

سِرجون با نگاهی پر معنا به یزید می گوید: «نگاه کن! این نامه پدرت، معاویه، است که می خواست ابن زیاد را امیر کوفه نماید؛ امّا عمرش وفا نکرد، اگر می خواهی کوفه را آرام و فتنه ها را خاموش کنی، باید شهر کوفه را در اختیار ابن زیاد قرار دهی؛ این تنها راه نجات توست».(2)

یزید پیشنهاد سِرجون را می پذیرد و فرمان حکومت کوفه را برای ابن زیاد می نویسد.

آیا خبر داری که ابن زیاد در این زمان، امیر شهر بصره می باشد و در آن شهر ترس و وحشت زیادی ایجاد کرده است؟!

اکنون ابن زیاد به حکومت کوفه نیز منصوب می شود.

ص: 27


1- 24. . کان یزید علیه ساخطاً، وکان قد همّ بعزله، وکان علی البصرة: تهذیب الکمال للمزّی ج 6 ص 423، سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 306.
2- 25. . فقال له سِرجون: أرأیت لو نُشر لک معاویة کنت تأخذ برأیه؟ قال نعم، فأخرج عهد عبید اللّه علی الکوفة ، فقال : هذا رأی معاویة ، ومات وقد عهد بهذا الکتاب . فأخذ برأیه وجمع الکوفة والبصرة لعبید اللّه...: الکامل فی التاریخ ج 4 ص 23، الإرشاد ج 2 ص 42، تاریخ الطبری ج 4 ص 265؛ وکان سِرجون أشار علی یزید بتقدیم عبد اللّه، وهو إذّاک عنه ساخط...: درر السمط فی خبر السبط ص 97؛ فقال: یا سِرجون، ما الذی عندک فی أهل الکوفة، فقد قدم مسلم بن عقیل وقد بایعه الترابیة للحسین بن علی - رضی اللّه عنهما -؟ فقال له سِرجون: أتقبل منّی ما أشیر به علیک؟...: کتاب الفتوح ج 5 ص 36.

دو شهر مهمّ عراق در اختیار ابن زیاد قرار می گیرد تا هر طور که بتواند، قیام مردم عراق را خاموش کند.

یزید دستور می دهد تا هر چه سریعتر این نامه را برای ابن زیاد بفرستند: «از یزید به ابن زیاد: خبرهایی از کوفه رسیده که مسلم وارد آن شهر شده است و گروه زیادی با او بیعت کرده اند، وقتی نامه من به دست تو رسید، سریع به سوی کوفه بشتاب و دستور دستگیری مسلم را بده و در این زمینه سختگیری کن،تو باید مسلم را به قتل برسانی. بدان اگر در دستور من کوتاهی کنی، هیچ بهانه ای را از تو قبول نخواهم کرد».(1)

هنوز صبح نشده است که دروازه شهر دمشق باز می شود و اسب سواری با سرعت به سوی بصره به پیش می تازد.

او مأمور است تا نامه یزید را هر چه سریعتر به بصره برده و به ابن زیاد برساند.(2)

ص: 28


1- 26. . أمّا بعد، فإنّ شیعتی من أهل الکوفة کتبوا إلیَّ فخبرونی أنّ مسلم بن عقیل یجمع الجموع ویشقّ عصا المسلمین، وقد اجتمع علیه خلق کثیر من شیعة أبی تراب، فإذا وصل إلیک کتابی هذا فسر حین تقرأه حتّی تقدم الکوفة... فالعجل العجل العجل: کتاب الفتوح ج 5 ص 36؛ فسر حین تقرأ کتابی هذا حتّی تأتی أهل الکوفة فتطلب ابن عقیل...: تاریخ الطبری ج 4 ص 265.
2- 27. . ثمّ دفع الکتاب إلی مسلم بن عمرو الباهلی، ثمّ أمره أن یجدّ السیر إلی عبد اللّه بن زیاد: کتاب الفتوح ج 5 ص 37.

شهادت مهمان شهر بصره

امام حسین(علیه السلام) همان گونه که مسلم را به شهر کوفه فرستاده است، نماینده ای هم به شهر بصره اعزام نموده، تا در این شهر نیز مقدّمات نهضت را آماده کند.

آیا شما فرستاده امام به شهر بصره را می شناسید؟

نام او سلیمان است و نامه هایی را از طرف حضرت، برای بزرگان بصره آورده است.

همه کسانی که در بصره، نامه امام حسین(علیه السلام) را دریافت کرده اند، این راز را مخفی نگه داشته اند؛ مگر یک نفر!

آن یک نفر، بعد از خواندن نامه به نزد ابن زیاد می رود و به او خبر می دهد که نماینده امام حسین(علیه السلام) به بصره آمده و آن گاه نامه امام را به ابن زیاد می دهد.(1)

ابن زیاد بسیار عصبانی می شود و دستور می دهد تا سلیمان را دستگیر کنند.

ص: 29


1- 28. . قد کان الحسین بن علی قد کتب إلی روساء أهل البصرة... یدعوهم فیه إلی نصرته والقیام معه فی حقّه، فکان کلّ من قرأ کتاب الحسین کتمه ولم یخبر به أحداً، إلاّ المنذر بن الجارود، فإنّه خشی أن یکون هذا الکتاب دسیساً من عبد اللّه بن زیاد، وکانت حومة بنت المنذر بن الجارود تحت عبید اللّه....: کتاب الفتوح ج 5 ص 37، تاریخ الطبری ج 4 ص 266، البدایة والنهایة ج 8 ص 170.

در همین گیر و دار، نامه یزید به بصره می رسد و تحویل ابن زیاد داده می شود.

ابن زیاد به محض خواندن نامه یزید، آماده سفر به سوی کوفه می شود.

شب فرا رسیده و هوا تاریک شده است.

نگاه کن! آنجا را می گویم، سربازان، یک نفر را با چشم های بسته می آورند، اکنون ابن زیاد با بی رحمی تمام، دستور می دهد تا سلیمان، نماینده امام حسین(علیه السلام) را به قتل برسانند.(1)

و اینجاست که مأموریّت ابن زیاد، با ریختن خون عزیزی از عزیزان خدا، آغاز می شود.

مردم بصره که این صحنه را می بینند، ترس، تمام وجودشان را فرا می گیرد.

دستور می رسد تا همه مردم در مسجد بزرگ شهر جمع شوند.

ابن زیاد بعد از جمع شدن مردم به منبر رفته و چنین می گوید:

یزید حکومت کوفه را نیز به من داده است و من فردا صبح به سوی کوفه حرکت می کنم، من برادرم را به جای خود به حکومت بصره می گمارم، مبادا با او مخالفت کنید!

به خدا قسم، من در کشتن مخالفان، هیچ تردیدی به خود راه نخواهم داد، من برادر را به جای برادر خواهم کشت!(2)

آری، آنها ابن زیاد را می شناسند؛ او جلّاد خون آشامی است که می رود تا با رعب و وحشت، کوفه را به دست گیرد.

ص: 30


1- 29. . فأمر عبید اللّه بن زیاد بطلب الرسول، فأتوه، فضُربت عنقه: الأخبار الطوال ص 232؛ فجاءه بالرسول من العشیة التی یرید صبحتها أن یسبق إلی الکوفة، وأقرأه کتابه، فقدم الرسول فضرب عنقه: تاریخ الطبری ج 4 ص 266، مقتل الحسین علیه السلام ص 26.
2- 30. . یا أهل البصرة، إنّ أمیر المؤمنین ولاّنی مع البصرة الکوفة، وأنا سائر إلیها، وقد خلّفت علیکم أخی عثمان بن زیاد، فإیّاکم والخلاف والإرجاف، فوالذی لا إله غیره، لانْ بلغنی عن رجل منکم خلاف لأقتلنّه وعریفه وولیّه...: مقتل الحسین علیه السلام ص 26، الأخبار الطوال ص 222، تاریخ الطبری ج 4 ص 266، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 23.

روباه مکّار کوفه

مسأله مهمّی که ابن زیاد با آن روبروست، این است که چگونه وارد شهر کوفه شود.

او نمی تواند شهر بصره را از نیروهای دولتی خالی کند؛ زیرا در این صورت مردم بصره شورش نموده و برادر او را خواهند کشت و انتقام خون نماینده امام حسین(علیه السلام) را خواهند گرفت.

از طرفی نمی تواند صبر کند تا نیروی کمکی از شام برسد.

او باید خود را قبل از امام حسین(علیه السلام) به کوفه برساند.

ابن زیاد سخت در اندیشه است که چگونه وارد شهر کوفه شود؟!

سرانجام تصمیم خود را می گیرد و فقط با دوازده نفر به سوی کوفه حرکت می کند.(1)

ص: 31


1- 31. . لمّا بلغ عبد اللّه بن زیاد مسیر الحسین بن علی من الحجاز یرید الکوفة وعبید اللّه بن زیاد بالبصرة، خرج علی بغاله وهو اثنا عشر رجلاً، حتّی قدم الکوفة: أنساب الأشراف للبلاذری ص 86.

آری، با دوازده نفر!

او چگونه می خواهد با دوازده نفر در مقابل هجده هزار سرباز جان بر کف مسلم مقابله کند؟!

امّا تو نمی دانی که او چه مرد حیله گری است!

ابن زیاد با شتاب هر چه تمام تر به سوی کوفه به پیش می تازد تا این که به نزدیک شهر کوفه می رسد.

او صبر می کند تا شب فرا رسیده و هوا تاریک شود.

آنگاه لباسی بر تن می کند تا شبیه امام حسین(علیه السلام) شود.

عمامه ای سیاه رنگ و ...

او چهره خود را با پارچه ای می پوشاند و فقط چشمان او دیده می شود.

او ظاهر خود را به شکلی درآورده که همه با نگاه اوّل خیال کنند، او امام حسین(علیه السلام) است!(1)

وقتی او به دروازه شهر کوفه می رسد یکی از اطرافیان او فریاد می زند: «امام حسین آمده است».

مردم کوفه ذوق زده شده و به سرعت دور او حلقه می زنند.

نگاه کن مردم چگونه دست او را می بوسند!

همه آنان عشق و محبّت خویش را نثار او می کنند.(2)

یکی می گوید: «ای فرزند رسول خدا، به شهر ما خوش آمدی».

دیگری می گوید: «در شهر ما چهل هزار سرباز جنگی، گوش به فرمان تو

ص: 32


1- 32. . فأقبل ابن زیاد فی وجوه البصرة حتّی قدم الکوفة متلثّماً، فما مرّ علی مجلسٍ من مجالسهم فیسلّم، إلاّ قالوا: وعلیک السلام یابن رسول اللّه، وهم یظنّون أنّه الحسین...: الإرشاد ج 2 ص 44.
2- 33. . جعلوا یقبّلون یده ورجله، فقال عبید اللّه: لشدّ ما فسد هؤلاء: الطبقات الکبیر لابن سعد ترجمة الإمام الحسینع ص 65.

هستند».

نگاه کن!

ابن زیاد هیچ سخنی نمی گوید؛ زیرا می ترسد مردم متوجّه حیله او شوند.

او فقط به این فکر می کند که هر چه سریعتر خود را به قصر حکومتی کوفه (دار الإمارة) برساند.(1)

قصر حکومتی کوفه مکانی است که امیر کوفه در آنجا منزل می کند.

به هر حال، لحظه به لحظه بر انبوه جمعیّت افزوده می شود.

آخر کسی نبود سؤل کند، اگر واقعاً امام حسین(علیه السلام) آمده، چرا مسلم به استقبال مولایش نیامده است؟

به هر حال، ابن زیاد خود را به نزدیکی قصر حکومتی می رساند.

از طرف دیگر سربازان حکومتی به نعمان خبر دادند که امام حسین(علیه السلام) با جمعیّت بسیار زیادی به سوی قصر در حرکت است.

پشتِ بام قصر را نگاه کن!

او کیست که آنجا ایستاده است؟

درست حدس زدی؛ او نعمان، امیر کوفه است. او آنجا آمده است تا ببیند چه خبر است.

افراد زیادی، دور ابن زیاد جمع شده اند، آنها خیال می کنند که بر گرد امام حسین(علیه السلام) حلقه زده اند.

امّا افسوس و صد افسوس که آنها نمی دانند که آب به آسیاب دشمن می ریزند.

ص: 33


1- 34. . فلا یمرّ بمجلسٍ فیسلّم علیهم، إلاّ قالوا: وعلیک السلام یابن رسول اللّه، یظنّونه الحسین، فنزل القصر...: سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 306، الإصابة لابن حجر ج 2 ص 70.

اگر آنها دور ابن زیاد جمع نمی شدند، ابن زیاد هرگز نمی توانست به این راحتی وارد کوفه شود.

افسوس که آنها اهل شور و شعار هستند؛ امّا اهل شعور نیستند!

آنها خیال می کنند که گرد امام زمان خویش هستند؛ امّا در واقع برگرد قاتل او بر سر و سینه می زنند.

گوش کن! همه مردم یک صدا فریاد می زنند: «قصر را به روی پسر رسول خدا باز کنید!».

امیر کوفه از بالای پشت بام این منظره را نگاه می کند.

وای! چه جمعیّتی!

او به این نتیجه می رسد که دیگر نمی توان با امام حسین(علیه السلام) به جنگ رفت، باید با او مذاکره کرد.

اینجاست که نعمان با صدای بلند می گوید: «ای پسر پیامبر! من با تو جنگ نمی کنم؛ امّا تا فردا صبح به من مهلت بده تا برای سرنوشت این شهر تصمیمی بگیرم».

مردم خیال می کنند تا تصرّف کوفه چند قدم بیشتر نمانده است.

امّا امان از غفلت و ساده بودن و فریب خوردن!

ابن زیاد به شدت نگران است. او می ترسد که مسلم از راه برسد و پرده از حیله او بردارد.

او باید هر چه سریعتر وارد قصر شود.

ص: 34

برای همین، ابن زیاد به نزدیک درِ قصر رفته و نقاب از چهره بر می دارد و فریاد می زند: «ای نعمان! در را باز کن، من ابن زیاد هستم».(1)

نعمان که ابن زیاد را می شناسد، دستور می دهد با سرعت درِ قصر را باز کنند و ابن زیاد با همراهانش وارد قصر می شوند.

مردم هنوز خیال می کنند که امام حسین(علیه السلام) وارد قصر شده است.

آنها خوشحال هستند و در پوست خود نمی گنجند و می گویند: «خدا را شکر که امام و یارانش قصر را تصرّف کردند».

در این میان یکی از افراد متوجّه می شود، آن کسی که وارد قصر شده، امام حسین(علیه السلام) نبوده است و برای همین فریاد می زند: «ای مردم! به خدا قسم، ابن زیاد بود که وارد قصر شد».(2)

نگاه کن!

مردم چگونه فرار می کنند!

برای چه؟

آنهایی که به خیال خود برای استقبال امام آمده بودند تا نام ابن زیاد را شنیدند، فرار را بر قرار ترجیح دادند.

مگر چه شده است؟ چرا نام ابن زیاد چنین ترس و وحشتی در دل مردم کوفه انداخته است؟!

مگر مردم کوفه با این نام آشنا هستند؟

ص: 35


1- 35. . فاطّلع علیه النعمان وهو یظنّه الحسین، فقال: أنشدک اللّه ألا تنحّیت، واللّه ما أنا بمسلّم إلیک بأمانتی، وما لی فی قتالک من إرب، فجعل یکلّمه. ثمّ إنّه دنا فتدلّی النعمان من شرف القصر فجعل یکلّمه، فقال ابن زیاد: افتح لا فتحت، فقد طال لیلک یا نعیم...: أعیان الشیعة ج 1 ص 591، بحار الأنوار ج 44 ص 341، تاریخ الطبری ج 4 ص 268.
2- 36. . فسمعها إنسان خلفه فنکص إلی القوم الذین اتّبعوه من أهل الکوفة علی أنّه الحسین، فقال: أی قوم ابن مرجانة، والذی لا إله إلاّ غیره...: تاریخ الطبری ج 4 ص 268، الإرشاد ج 2 ص 44.

آری، پسر همان زیاد آمده است که مدّتی در زمان معاویه، امیر کوفه بوده است.

مردم از یاد نبرده اند که چگونه زیاد، جمعی از شیعیان حضرت علی(علیه السلام) را مظلومانه به شهادت رسانیده است.

برای همین است که انبوه جمعیّت به یکباره، میدان تهی می کنند.

ص: 36

شب شوم کوفه

اکنون ابن زیاد توانسته است، با نیرنگ و حیله وارد شهر کوفه شود و در فرمانداری شهر منزل کند.

شب از نیمه گذشته است؛ امّا صدای اسب ها به گوش می رسد! اینها به کجا می روند؟

به خانه مختار.

برای چه؟

برای دستگیری مسلم.

ابن زیاد دستور داده است تا سربازانش به خانه مختار حمله کنند و مسلم را دستگیر نموده و نزد او آورند.

من خیلی نگران هستم.

ص: 37

خدایا! تو نگهدار مسلم باش!

سربازان وارد خانه می شوند، ولی اثری از مسلم پیدا نمی کنند.

هیچ کس نمی داند مسلم کجاست؟

سربازان با عصبانیّت رو به مختار می کنند و می گویند: «مسلم کجاست؟».

مختار می گوید: «مسلم بعد از این که خبردار شد، ابن زیاد به کوفه آمده است با من خداحافظی کرد و از منزل من بیرون رفت».

سربازان به نزد ابن زیاد برگشته و به او خبر می دهند که نتوانسته اند، مسلم را پیدا کنند.

ابن زیاد عصبانی می شود و دستور می دهد تا عدّه ای از یاران سرشناس مسلم را دستگیر کنند و بعضی از آنها را به قتل برسانند.

آری، امشب گروهی از یاران مسلم به شهادت می رسند.

ابن زیاد می خواهد از مردم زهر چشم بگیرد.(1)

ص: 38


1- 37. . تحوّل مسلم حین قدم عبید اللّه من الدار التی کان فیها إلی دار هانی بن عروة المرادی...: تهذیب التهذیب لابن حجر ج 2 ص 302.

فرستاده نور کجاست؟

یک مسافر تنها در شهری غریب، کجا می تواند پناه گرفته باشد؟!

همه به دنبال او می گردند.

اکنون وقت آن است که تو را با بزرگ مردی آشنا کنم که جوانمردی و وفا نیز از او درس می گیرد.

آیا هانی را می شناسی؟

همان کسی که در جنگ های زیادی در رکاب حضرت علی(علیه السلام) شمشیر زده است.

همان کسی که شیخ قبیله مُراد است، طایفه ای که چندین هزار رزمنده دارد.

البتّه هانی با قبیله های دیگر کوفه نیز هم پیمان است و هرگاه آنها را به یاری فرا بخواند، یک لشکر سی هزار نفری آماده می شود.(1)

ص: 39


1- 38. . کان شیخ مراد وزعیمها، یرکب فی أربعة آلاف درّاع وثمانیة آلاف راجل، وإذا أجابها أحلافها من کندة وغیرها کان فی ثلاثین ألف دارع...: قاموس الرجال ج 10 ص 490.

اکنون مسلم با خود فکر می کند و بهترین گزینه را انتخاب می نماید.

خانه هانی.

مسلم با مختار خداحافظی کرده است و به سوی خانه هانی در حال حرکت است.

بیا ما هم همراه او برویم.

درِ خانه هانی به صدا در می آید.

-- خدایا! پاسی از نیمه شب گذشته است، کیست که درِ خانه مرا می زند؟!

هانی برمی خیزد و در خانه را می گشاید.

نماینده امام حسین(علیه السلام) به مهمانی آمده است.

اکنون، او مسلم را به داخل خانه دعوت می کند.

مسلم از هانی درخواست می کند تا به او اجازه دهد چند روزی در خانه اش پناه بگیرد.

هانی به فکر فرو می رود.

به راستی که این بزرگ ترین تصمیم، در زندگی هانی است.

او خوب می داند که با این کار، جان خویش را به خطر می اندازد.

اکنون با این که بیش از نود سال عمر دارد؛ امّا هنوز عشق به شهادت در وجودش موج می زند.(1)

او که دم از عشق به امام حسین(علیه السلام) می زند، آیا نباید این عشق خود را با عمل ثابت کند؟ اکنون امتحان الهی آغاز شده است.

به راستی اگر من و تو جای هانی بودیم چه می کردیم؟ آیا از این امتحان موفّق بیرون می آمدیم؟

ص: 40


1- 39. . استدعی بهانی بن عروه، فأُدخل علیه القصر وهو ابن بضع وتسعین سنة...: الإصابة لابن حجر ج 6 ص 445.

هانی رو به مسلم می کند و می گوید: «من نمی توانم شخص بزرگواری چون تو را قبول نکنم؛ بدان که در خانه من در سلامت خواهی بود».(1)

مسلم در خانه هانی منزل می کند.

صبح فرا می رسد و ابن زیاد که از یافتن مسلم نا امید شده است، دستور می دهد تا همه مردم در مسجد اصلی شهر جمع شوند.

مسجد پر از جمعیّت می شود؛ ابن زیاد بالای منبر می رود و نامه یزید را برای آنها می خواند.

و سپس چنین می گوید: «ای مردم! یزید مرا به عنوان امیر شما انتخاب نموده است. آگاه باشید! من با دوستان یزید از پدر و مادر مهربان تر هستم؛ امّا با دشمنان از شمشیر نیز برّنده تر خواهم بود. بدانید که من حاضر را به جای غایب و دوست را به جای دوست مجازات خواهم نمود! این پیام مرا به مسلم برسانید: از غضب من بترس و پیش از آن که گرفتار بشوی شهر کوفه را ترک کن!».(2)

ابن زیاد به نیروهای خود دستور می دهد تا مخالفان به دقّت شناسایی شوند و از رئیس هر قبیله می خواهد تا همه خبرها را به او اطّلاع دهند.(3)

هر روز عدّه ای از یاران مسلم دستگیر شده و روانه زندان می شوند.

ابن زیاد بسیار عصبانی است. او هنوز نتوانسته است ردّ پایی از مسلم پیدا کند.

مسلم در خانه هانی است و یاران او به صورت مخفیانه با او ارتباط دارند.

ص: 41


1- 40. . حتّی انتهی إلی دار هانی بن عروه المرادی، فدخل بابه وأرسل إلیه أن اخرج، فخرج إلیه هانی، فکره هانی مکانه حین رآه، فقال له مسلم: أتیتک لتجیرنی وتضیفنی، فقال: رحمک اللّه، لقد کلّفتنی شططاً، ولولا دخولک داری لسألتک أن تخرج عنّی، غیر أنّی یأخذنی من ذلک ذمام ولیس مردود علی مثلک عن جهل، ادخل. فآواه...: مقتل الحسین علیه السلام ص 31، مقاتل الطالبیّین لأبی الفرج الإصفهانی ص 64، تاریخ الطبری ج 4 ص 270.
2- 41. . لمّا نزل القصر نودی: الصلاه جامعة. فاجتمع الناس، فخرج إلینا فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین أصلحه اللّه ولاّنی مصرکم وثغرکم، وأمرنی بإنصاف مظلومکم، وإعطاء محرومکم، وبالإحسان إلی سامعکم ومطیعکم، وبالشدّة علی مریبکم وعاصیکم... فأنا لمحسنکم کالولد البرّ، وسوطی وسیفی علی من ترک أمری...: مقتل الحسین علیه السلام ص 27، مقاتل الطالبیّین ص 64، أعلام الوری للشیخ الطبرسی ج 1 ص 438.
3- 42. . اکتبوا إلی العرفاء ومن فیکم من طلبة أمیر المؤمنین، ومن فیکم من الحروریة وأهل الریب الذین رأیهم الخلاف والشقاق...: الإرشاد ج 452، بحار الأنوار ج 44 ص 341.

مسلم در این شرایط سخت، نهضت را به خوبی رهبری می کند و امید دارد با حضور امام حسین(علیه السلام) بتواند بر این شرایط سخت غلبه کند.

دروازه های شهر کوفه به شدّت تحت کنترل است و گزارش هر گونه رفت و آمدی به ابن زیاد می رسد.

ابن زیاد می داند که مسلم از شهر کوفه خارج نشده است؛ امّا نمی داند در کجای کوفه منزل دارد.

آیا ابن زیاد مسلم را پیدا خواهد کرد؟

همسفر خوبم!

بیا دست به دعا برداریم و برای مسلم دعا کنیم.

ص: 42

در اوج جوانمردی

اگر به خانه هانی بروی، می بینی که خانه او دو قسمت دارد؛ قسمتی که مخصوص رفت و آمد مهمانان است که ما به آن، «قسمت بیرونی» می گوییم.

قسمت دیگر هم، مخصوص زندگی خصوصی هانی است که ما به آن، «قسمت اندرونی» می گوییم.

هانی اتاقی را در قسمت اندرونی خانه خود به مسلم داده است تا هیچ کس متوجّه حضور مسلم در خانه نشود.

وقتی مردم به خانه هانی می آیند در قسمت بیرونی می نشینند و از قسمت اندرونی خبر ندارند.

نمی دانم نام شَریک را شنیده ای؟

ص: 43

شَریک، اهل بصره می باشد و در جنگ های مختلفی در رکاب حضرت علی(علیه السلام) شمشیر زده است.

او اکنون به شهر کوفه آمده و در خانه هانی منزل نموده است و همواره هانی را به یاری کردن مسلم تشویق می کند.(1)

ابن زیاد برای آنکه در میان مردم جا باز کند، سعی می کند با مردم رفت و آمد داشته باشد و خود را چهره ای مردمی نشان دهد.

مدّتی است که شَریک به سختی بیمار شده و در بستر قرار گرفته است.

بزرگان کوفه به دیدار او می روند و این خبر به ابن زیاد می رسد.

ابن زیاد تصمیم می گیرد به عیادت شَریک برود؛ برای همین یک نفر را می فرستد تا به او خبر بدهد.

در این هنگام شَریک از هانی می خواهد تا همه مردم را از خانه بیرون کند.

خانه هانی خالی می شود. شَریک به مسلم پیغام می دهد که کار مهمّی با او دارد.

مسلم به کنار بستر شَریک می آید.

هانی هم آنجاست.

شَریک به مسلم رو کرده و می گوید: «اکنون قربانی، خود به قربانگاه می آید، ابن زیاد تعداد زیادی از شیعیان را به شهادت رسانده است، وقتی او به عیادت من آمد، او را غافلگیر نموده و به قتل برسان! مطمئن باش با کشته شدن ابن زیاد، دیگر، کسی با تو دشمنی نخواهد کرد».(2)

کشتن ابن زیاد با دقّت برنامه ریزی شده و قرار است طبق برنامه عمل شود.

ص: 44


1- 43. . شریک بن الأعور الحارثی الهمدانی، من خواص أمیر المؤمنین علیه السلام شهد معه الجمل وصفّین... لمّا قدم الکوفة فنزل دار هانی بن عروة وفیها مسلم بن عقیل...: الغارات للثقفی ج 2 ص 739، مقاتل الطالبیّین ص 64، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 242، سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 299، أنساب الأشراف ص 79.
2- 44. . فقال لمسلم: إنّ هذا الفاجر عائدی العشیة، فإذا جلس فاخرج إلیه فاقتله، ثمّ اقعد فی القصر، لیس أحد یحول بینک وبینه...: الکامل فی التاریخ ج ص 426، تاریخ الطبری ج 4 ص 271.

آیا شما از رمز این عملیّات خبر دارید؟

-- برایم آب بیاورید!

قرار شد هر وقت شَریک این جمله را بر زبان آورد، حمله آغاز گردد.

هنوز آنان مشغول سخن هستند که ناگهان سربازان ابن زیاد از راه می رسند.

سربازان در حیاط خانه می ایستند و ابن زیاد همراه با مِهْران، غلام خود، وارد اتاق می شود.

مسلم در پشت پرده ای که در اتاق بود، مخفی می شود.

ابن زیاد کنار شَریک می نشیند و حال او را می پرسد.

شَریک جواب او را می دهد و سعی می کند با سخنان خود ابن زیاد و غلام او را سرگرم کند.

اکنون زمان مناسبی است، تمام حواس ابن زیاد به سخنان شَریک است.

«برایم آب بیاورید».

ابن زیاد خیال می کند که شَریک تشنه است؛ امّا تو که می دانی منظور شَریک از درخواست آب چیست.

امّا از آب خبری نمی شود.

برای بار دوّم می گوید: «برایم آب بیاورید!».

ابن زیاد می گوید: چرا برای شَریک آب نمی آورید؟!

هانی دستور می دهد تا برای شَریک آب بیاورند.

ص: 45

امّا شریک که آب نمی خواهد!

شریک برای سوّمین بار فریاد می زند: «وای بر شما! مرا سیراب کنید؛ اگر چه به قیمت جانم تمام شود!».(1)

اینجاست که مِهْران، غلام ابن زیاد متوجّه می شود که نقشه ای در کار است؛ برای همین دست ابن زیاد را فشار می دهد و به او می فهماند که باید سریع خانه هانی را ترک کند.

ابن زیاد بلند می شود و با عجله خانه هانی را ترک می کند.

شریک رو به مسلم می کند و می گوید: «چرا از این فرصت خوب استفاده نکردی؟ چرا این فاسق را نکشتی؟ مگر رضایت خدا در کشتن این نامرد نبود؟».

مسلم در جواب می گوید: «موقعی که من آماده بودم تا به ابن زیاد حمله کنم به یاد حدیثی از پیامبر افتادم که فرموده اند: مؤن هیچ گاه کسی را ترور نمی کند».(2)

خواننده عزیز!

این اوّلین سند ضد تروریسم است.

درست است که ابن زیاد جنایتکار است؛ امّا مسلم او را ترور نمی کند.

مسلم معتقد است که با دشمن هم باید جوانمردانه برخورد کرد!

باید دشمن را به میدان جنگ دعوت کرد و در حالی که او هم شمشیر در دست دارد و می تواند از خود دفاع کند به او حمله کرد.

همه می گویند: «با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا».

ص: 46


1- 45. . قال شریک لمسلم: أرأیتک إن أمکنتک من عبید اللّه، أضاربه أنت بالسیف؟ قال: نعم واللّه. وجاء عبید اللّه شریکاً یعوده فی منزل هانی، وقد قال شریک لمسلم: إذا سمعتنی أقول: اسقونی ماءً، فاخرج علیه فاضربه. وجلس عبید اللّه علی فراش شریک، وقام علی رأسه مهران، فقال: اسقونی ماءً، فخرجت جاریة بقدح فرأت مسلماً فزالت، فقال شریک: اسقونی ماءً، ثمّ قال الثالثة: ویلکم تحمونی الماء! اسقونیه ولو کانت فیه نفسی...: مقتل الحسین علیه السلام ص 29، تاریخ الطبری ج 4 ص 267.
2- 46. . قال شریک: ما منعک أن تخرج فتقتله؟ قال: حدیث بلغنی عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم أنّه قال: الإیمان قید ضدّ الفتک، لا یفتک مؤمن...: البدایة والنهایة ج 8 ص 164، مقاتل الطالبیّین ص 65؛ وروی العامّة هذا الحدیث عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم، فراجع: مسند أحمد ج 1 ص 166، المصنّف لعبد الرزّاق ج 5 ص 299، سنن أبی داود للسجستانی ج 1 ص 631، المستدرک للحاکم النیسابوری ج 4 ص 352، مجمع الزوائد للهیثمی ج 1 ص 96، المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 186، المعجم الکبیر ج 19 ص 319، مسند الشامیین للطبرانی ج 3 ص 350، مسند الشهاب لابن سلامة ج 1 ص 129، الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 478، کنز العمّال للمتّقی الهندی ج 1 ص 93، تاریخ بغداد للخطیب البغدادی ج 10 ص 386، تفسیر القرطبی ج 5 ص 121.

امّا راه و رسم مسلم غیر از این است: «با دوستان مروّت، با دشمنان مروّت!».

آری درست است که ابن زیاد، نامردی است که خون عدّه زیادی از مردم بی گناه را بر زمین ریخته است؛ امّا در مرام مسلم، حمله به ابن زیاد، در هنگامی که به عیادت بیمار آمده است، عین نامردی است.

درست است که اگر مسلم به ابن زیاد حمله می کرد، قیام امام حسین(علیه السلام) پیروز می شد و این همه حوادث خونبار در کربلا پیش نمی آمد؛ امّا آن وقت، همه اینها به قیمت یک نامردی بود.

در این معامله مهم، مسلم مردانگی را انتخاب کرد و همین، رمز بقای نام مسلم است.

برای همین است که هر کس مکتب شیعه را بشناسد، شیفته آن می شود.

مسلم را نگاه کن!

چه استوار بر قلّه مردانگی ایستاده و به همه تاریخ، درس مروّت و جوانمردی می دهد.

ص: 47

جاسوسی به شکل عاشق

ابن زیاد سخت آشفته است.

او به دنبال مسلم می گردد؛ امّا هر چه تلاش می کند، نمی تواند ردّ پایی از مسلم پیدا کند.

سرانجام ابن زیاد نقشه ای می کشد و با این نقشه موّفق می شود، مسلم را بیابد.

آیا شما از نقشه ابن زیاد اطّلاع دارید؟

آیا خبر دارید او جاسوسی را به شکل عاشق در می آورد؟!

او به یکی از مأموران خود به نام مَعقِل مأموریّت ویژه ای می دهد.

مَعقِل اهل شام است و اهل کوفه، او را نمی شناسند.

امروز باید مَعقِل، طبق نقشه ابن زیاد به مسجد کوفه برود.

ص: 48

حتماً می پرسی برای چه کاری؟

ابن زیاد به او پول بسیار زیادی می دهد و به او می گوید: «اکنون به مسجد کوفه می روی و چند روز با هیچ کس حرف نمی زنی و فقط به نماز و عبادت مشغول می شوی! در این مدّت دقّت می کنی که چه کسی بیشتر از همه نماز می خواند، پس نزد او می روی و چنین می گویی: "من اهل شام هستم و شنیده ام که نماینده حسین بن علی در این شهر می باشد؛ من پول زیادی همراه دارم که می خواهم به ایشان بدهم"».(1)

خواننده محترم!

هر جا که دستِ زور نمی تواند کاری بکند، دستِ تزیور، کارساز است!

مَعقِل به مسجد کوفه می آید و مشغول خواندن نماز می شود.

و سرانجام گمشده اش را پیدا می کند.

نگاه کن!

او اکنون نزد مسلم بن عَوْسجه نشسته است.

مَعقِل به او چنین می گوید: «من اهل شام هستم و عشق امام حسین(علیه السلام) به سینه دارم؛ شنیده ام که مسلم به این شهر آمده است؛ برای همین به اینجا آمده ام تا با او بیعت کنم».(2)

اینجاست که مسلم بن عوسجه (که باطنی پاک دارد و از نیرنگ این جاسوس، هیچ خبر ندارد) به او می گوید: «ای برادر! اگر به من قول بدهی که این راز را به هیچ کس نگویی، من تو را به نزد مسلم خواهم برد».

ص: 49


1- 47. . دعی ابن زیاد مولیً یقال له مَعقِل، فقال له: خذ هذه ثلاثة آلاف درهم، ثمّ اطلب مسلم بن عقیل، واطلب لنا أصحابه، ثمّ اعطهم هذه الثلاثة آلاف فقل لهم: استعینوا بها حرب عدوّکم، واعلمهم أنّک منهم...: مقتل الحسین علیه السلام ص 31، الإرشاد ج 2 ص 45.
2- 48. . ففعل ذلک حتّی أتی إلی مسلم بن عوسجة الأسدی من بنی سعد بن ثعلبة فی المسجد الأعظم وهو یصلّی، وسمع الناس یقولون: إنّ هذا یبایع للحسین، فجاء الرجل حتّی فرغ من صلاته...: مقتل الحسین علیه السلام ص 32، تاریخ الطبری ج 4 ص 270، الإرشاد ج 2 ص 45.

مَعقِل بسیار خوشحال می شود و در حالی که با نیرنگ، گریه می کند، می گوید: «خدا خیرت دهد! محبّت شما را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد».

مسلم بن عوسجه به مَعقِل می گوید: «فردا به منزل من بیا تا تو را به نزد نماینده امام حسین(علیه السلام) ببرم».(1)

مسلم بن عوسجه با او خداحافظی می کند و از مسجد خارج می شود.

سپیده دم طلوع می کند.

درِ خانه مسلم بن عوسجه به صدا در می آید.

مَعقِل است که با کیسه ای پر از سکّه طلا آمده است.

مسلم بن عوسجه درِ خانه را باز می کند و به مَعقِل خوش آمد می گوید.

-- داخل منزل نمی آیی؟

-- نه، من می خواهم هر چه زودتر مسلم را ببینم. خدا می داند دیشب خواب به چشم من نیامده است. عشقِ دیدار او مرا بی تاب کرده است.

آنها به سوی خانه هانی حرکت می کنند و وارد خانه هانی می شوند و مسلم بن عوسجه تمام جریان را برای هانی می گوید.

بعد از مدّتی مَعقِل را به نزد مسلم بن عقیل می برند.

او خم می شود و دست نماینده امام حسین(علیه السلام) را می بوسد، با او بیعت می کند و در حالی که گریه می کند، می گوید: «جانم به فدای شما، من این پول ها را نذر شما کرده ام تا شمشیر و اسلحه جنگی تهیّه کنید و با ابن زیاد که دشمن امام حسین(علیه السلام) است، بجنگید».

ص: 50


1- 49. . فأخذ ببیعته قبل أن یبرح، وأخذ علیه المواثیق المغلظة لیناصحنّ ولیکتمنّ، فأعطاه من ذلک ما رضی به...: مقتل الحسین علیه السلام ص 32، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 25.

مسلم بن عقیل پول ها را از او تحویل می گیرد و آن را تحویل ابو ثُمامَه می دهد تا جهت تهیّه و خرید سلاح هزینه کند.(1)

و این گونه است که مَعقِل، محلّ مخفی شدن مسلم را شناسایی می کند.

هر روز صبح، مَعقِل، اوّلین کسی است که وارد خانه هانی می شود و هنگام شب، آخرین نفری است که از آنجا خارج می شود!

او در این مدّت، تمام یاران مسلم را شناسایی می نماید.

مَعقِل، هر نیمه شب، آن هنگام که تمام شهر در تاریکی فرو می رود، مخفیانه به نزد ابن زیاد رفته و تمام اطّلاعات خود را به او می دهد.

ابن زیاد به او دستور می دهد که مبادا لحظه ای از مسلم جدا شود؛ چرا که اگر مسلم به خانه دیگری برود، پیدا کردن او کار بسیار سختی خواهد بود.(2)

نگاه کن که چگونه این جاسوس، مأموریّت خود را با دقّت انجام می دهد!

ص: 51


1- 50. . فدفع المال إلی أبی ثمامة العامری بأمر مسلم بن عقیل، وهو الذی یقبض ما یؤتی به من الأموال ویشتری السلاح...: البدایة والنهایة ج 1648.
2- 51. . فکان یغدو إلی مسلم بن عقیل، فلا یُحجب عنه، فیکون نهاره کلّه عنده، فیتعرّف جمیع أخبارهم، فإذا أمسی وأظلم عنه اللیل دخل علی ابن زیاد...: الأخبار الطوال ص 236.

باوفاترین میزبان دنیا

امروز، هفتم ذی الحجّه است.

گزارش های مَعقِل حکایت از برنامه ریزی بسیار دقیق مسلم برای تصرّف کوفه دارد.

مسلم روز مشخّصی را برای قیام بر ضدّ ابن زیاد معیّن نموده و همه یاران خود را آماده کرده است.(1)

ابن زیاد دیگر نمی تواند وجود نماینده امام حسین(علیه السلام) را در این شهر تحمّل کند؛ برای همین نقشه ای می کشد.

او به این نتیجه رسیده است که برای دستگیری مسلم، اوّل باید هانی را از میان بردارد؛ زیرا هانی بزرگ ترین حمایت کننده مسلم است.

آیا ابن زیاد هانی را دستگیر می کند؟

ص: 52


1- 52. . فجاءه خبر ابن عقیل أنّه ظهر بالکوفة، ولم یکن خروجه علی میعاد أصحابه...: تاریخ الإسلام ج 5 ص 61.

ابن زیاد نمی تواند سربازان خود را برای دستگیری هانی بفرستد، چرا که او شخصیّت کوچکی نیست که به راحتی بتوان او را از سر راه برداشت.

هانی، رئیس قبیله مُراد است و این قبیله، چهار هزار سرباز دارد.

از طرف دیگر یکی از برنامه های ابن زیاد این بود که هر روز عدّه ای از بزرگان کوفه به نزد او می رفتند.

ابن زیاد چندین بار، سراغ هانی را گرفته بود و هر بار، بزرگان کوفه به او می گفتند که هانی بیمار است و نمی تواند به دیدن شما بیاید.

البتّه هانی خود را به بیماری زده بود و به این بهانه، از رفتن به نزد ابن زیاد خودداری می کرد.

امروز هم عدّه ای از بزرگان کوفه نزد ابن زیاد هستند.

اتّفاقاً در میان این جمع، پسر برادر هانی هم حضور دارد.

ابن زیاد رو به آنها کرده و می گوید: «چرا هانی به دیدن ما نمی آید؟».

آنها در جواب می گویند: «هانی مریض است و برای همین است که نمی تواند به اینجا بیاید».

ابن زیاد در جواب می گوید: «اگر او مریض است، پس چطور است که در ایوان خانه خود می نشیند و با افراد زیادی ملاقات می کند؟! برخیزید و هانی را نزد من بیاورید!».(1)

بزرگان کوفه از این سخن ابن زیاد متعجّب می شوند؛ آری رفت و آمد یاران مسلم به خانه هانی کاملاً مخفیانه بوده و برای همین هیچ کس از این امر خبر نداشت.

ص: 53


1- 53. . قال عبید اللّه لوجوه أهل الکوفة: ما بال هانی بن عروة لم یأتینی فیمن أتی؟ تهذیب الکمال ج 6 ص 424، تهذیب التهذیب ج 2 ص 302، تاریخ الطبری ج 4 ص 259.

آنها از نقشه ابن زیاد خبر ندارند و خیال می کنند که او امروز عصبانی است و با خود می گویند: «خوب است، برویم هانی را به نزد ابن زیاد بیاوریم تا این بدبینی برطرف شود».

هیچ کس از نقشه شومی که ابن زیاد کشیده است، خبر ندارد.

نگاه کن!

بزرگان کوفه به سوی خانه هانی می روند.(1)

هانی نماز عصر خود را خوانده و کنار ایوان خانه اش نشسته است.

درِ خانه زده می شود و بزرگان کوفه، وارد خانه می شوند.

-- ای هانی، چرا از ابن زیاد کناره می گیری؟ مگر نمی دانی که او همواره سراغ تو را می گیرد؟(2)

-- من مدّتی بیمار بودم و نمی توانستم به نزد ابن زیاد بروم.

-- امّا او می گوید که تو، عمداً، از او کناره گیری می کنی؛ چرا باید کاری کنی که ابن زیاد به تو بدبین شود؟ برخیز و همراه ما به نزد ابن زیاد بیا و این بی مهری را بر طرف کن!

هانی، هر بهانه ای می آورد، آنها قبول نمی کنند.

سرانجام هانی از جای خود بلند می شود، لباس خود را می پوشد و همراه مهمانان خود به سوی قصر حرکت می کند.

آری، ابن زیاد می داند با زور نمی توان هانی را به قصر آورد؛ برای همین، از راه حیله و نیرنگ، عمل می کند.

هانی به نزدیک قصر رسیده است؛ امّا او وارد قصر نمی شود.

ص: 54


1- 54. . کانت روعة أُخت عمرو بن الحجّاج تحت هانی بن عروة، وهی أُمّ یحیی بن هانی، فقال لهم: ما یمنع هانی بن عروة من إتیاننا؟ فقالوا: ما ندری أصلحک اللّه، وأنّه لیشتکی...: مقتل الحسین علیه السلام ص 35.
2- 55. . ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ فإنّه ذکرک وقد قال: لو أعلم أنّه شاکّ لعدته...: مقتل الحسین علیه السلام ص 36.

مثل اینکه هانی شک کرده است و با خود می گوید: «نکند این نقشه ابن زیاد باشد و بخواهد مرا از این راه به دام بیندازد؟».

نگاه کن!

هانی دارد بر می گردد.

خدا را شکر!

امّا پسر برادر هانی راه را بر او می بندد:

-- عمو جان! کجا می روی؟

-- من از ابن زیاد بیمناکم. بگذار برگردم!

-- عمو جان، جای هیچ نگرانی نیست؛ ما ساعتی قبل، نزد ابن زیاد بودیم؛ ما برای صلح و صفا می رویم؛ نگران نباش که به تو هیچ آسیبی نخواهد رسید.(1)

هیچ کس نمی داند که مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانی است!

هانی همراه با بزرگان کوفه وارد قصر می شود.

هانی به ابن زیاد سلام می کند؛ امّا او با عصبانیّت می گوید: «ای هانی! مسلم بن عقیل را در خانه خود جای می دهی و برای او اسلحه و سرباز جمع آوری می کنی؟».(2)

هانی می خواهد انکار کند امّا ابن زیاد فریاد می زند: «مَعقِل! بیا بیرون!».

ناگهان مَعقِل از پشت پرده بیرون می آید.

تا نگاه هانی به مَعقِل می افتد، همه چیز را می فهمد.

مَعقِل همان کسی است که هر روز به خانه او رفت و آمد داشته و پول زیادی را

ص: 55


1- 56. . إذا دنی من القصر کأنّ نفسه أحسّت ببعض الذی کان، فقال لحسّان بن أسماء: یابن أخی، إنّی واللّه لهذا الرجل لخائف، فما تری؟ فقال: أی عمّ، واللّه ما أتخوّف علیک شیئاً...: مقتل الحسین علیه السلام ص 36، الإرشاد ج 2 ص 47، بحار الأنوار ج 44 ص 344.
2- 57. . یا هانی بن عروة، ما هذه الأُمور التی تربص فی دورک لأمیر المؤمنین وعامّة المسلمین؟ جئت بمسلم بن عقیل فأدخلته دارک وجمعت له السلاح: تاریخ الطبری ج ص 273.

برای خرید اسلحه به مسلم داده است.

ابن زیاد می گوید: «ای هانی! آیا این شخص را می شناسی؟».

هانی که می فهمد ابن زیاد از همه برنامه های او خبر دارد، سرِ خود را پایین انداخته و می گوید:(1)

-- من مسلم بن عقیل را به خانه خود دعوت نکردم؛ بلکه او بر من مهمان شده است.

-- تو از پیش من بیرون نمی روی مگر این که مسلم را به نزد من بیاوری.

-- به خدا قسم، چنین کاری نخواهم کرد که مهمان خود را به دست تو دهم.

-- باید مسلم را به من تحویل دهی.

-- از مردانگی به دور است، مهمانی را که به من پناه آورده است، تسلیم تو کنم تا او را به قتل برسانی.(2)

در این میان یکی از دوستان هانی به ابن زیاد می گوید: «اجازه بده تا من با هانی سخن بگویم، شاید حرف مرا بپذیرد».

پس او هانی را به گوشه ای برده و چنین می گوید: «ای برادر، چرا خود و قبیله ات را برای یک نفر به هلاکت می اندازی، تو مسلم را به ابن زیاد تحویل بده و بدان که ابن زیاد به او آزاری نخواهد رسانید. سپردن مسلم به امیر کوفه، هم به نفع توست و هم به نفع مسلم!».

اینجاست که هانی با صدای بلند فریاد می زند: «این چه حرف هایی است که می زنی؟ من هرگز مهمان خود را تحویل ابن زیاد نمی دهم».

جانم به فدای تو! ای هانی!

ص: 56


1- 58. . دعا ابن زیاد معقلاً ذاک اللعین، فجاء ووقف بین یدیة، فقال: تعرف هذا؟ قال: نعم، وعلم هانی عند ذلک أنّه کان عیناً علیهم...: تاریخ الطبری ج 4 ص 273.
2- 59. . واللّه ما دعوته إلی منزلی، ولا علمت بشیء من أمره، حتّی إذا جائنی یسألنی النزول فاستحییت...: تاریخ الطبری ج4 ص 272، الإرشاد ج2 ص 47، بحار الأنوار ج 44 ص 344.

جوانمردی و وفای تو مایه افتخار تاریخ شیعه است.

تو می دانی که مهمان، احترام دارد و آن قدر مرد هستی که جان خویش را برای مهمان خود فدا می کنی.

آری، بی جهت نبود که مسلم به خانه تو آمد.

دنیایی از وفا و مردانگی را در وجود تو دید و مهمانت شد.

مسلم تا تو را داشت هرگز غم به دلش نیامد.

و به راستی که تو به تنهایی، برای مسلم یک امّت بودی و ابن زیاد، این امّت را از مسلم گرفت!

ابن زیاد با شنیدن این سخن عصبانی می شود و با تندی فریاد می زند: «یا مسلم را حاضر کن، یا الآن گردنت را می زنم!».

هانی در جواب می گوید: «در این صورت شمشیرها روزگارت را سیاه خواهند نمود و تو و این قصر در آتش خواهید سوخت».(1)

همسفر خوب من!

آیا می دانی منظور هانی از این سخن چیست؟

برایت گفتم که هانی رئیس قبیله ای است که چهار هزار سرباز دارد و همه گوش به فرمان او هستند؛ اگر آنان بفهمند هانی شهید شده است، شورش خواهند کرد.

این سخن، ابن زیاد را به شدّت عصبانی می کند؛ برای همین با عصایی که در دست دارد آن چنان بر صورت هانی می زند که تمام صورت او غرق خون می شود.(2)

ص: 57


1- 60. . واللّه لتأتینی به أو لأضربنّ عنقک، فقال هانی: إذاً تکثر البارقة حول دارک، فقال: والهفا علیک، أبالبارقة تخوّفنی، وهو یظنّ أنّ عشیرته سیمنعونه...: مقتل الحسین علیه السلام ص 38.
2- 61. . أُدنوه منّی، فأُدنی، فاعترض وجهه بالقضیب، فلم یزل یضرب وجهه وأنفه وجبینه وخدّه حتّی کسر أنفه، وسیل الدماء علی ثیابه...: مقتل الحسین ص 38.

هانی به سوی یکی از سربازان می رود، شمشیر او را می گیرد و قصد حمله به ابن زیاد را می کند امّا بر سر او هجوم می آورند و شمشیر را از او می گیرند.

ابن زیاد دستور می دهد تا هانی را به زندان بیندازند.(1)

در این میان پسر برادر هانی به ابن زیاد می گوید: «ای ابن زیاد! به ما گفتی که او را نزد تو بیاوریم؛ امّا اکنون قصد جان او نموده ای؟».

ابن زیاد دستور می دهد تا او را هم زندانی کنند که دیگر کسی جرأت مخالفت با او را نداشته باشد.(2)

ص: 58


1- 62. . فألقوه فی بیتٍ من بیوت الدار، وأغلقوا علیه بابه...: مقتل الحسین علیه السلام ص 38.
2- 63. . فقام إلیه أسماء بن خارجة، فقال:... أمرتنا أن نجیئک بالرجل، حتّی إذا جئناک به هشمت وجهه...: الإرشاد ج 2 ص 50.

دروغگوترین قاضی!

خورشیدِ روز هفتم ذی الحجّه در حال غروب کردن است.

در کوفه غوغایی به پا شده است. همه از هانی می گویند، عدّه ای می گویند که هانی شهید شده است.

جوانان قبیله مُراد شمشیرهای خود را در دست گرفته اند و در یک چشم به هم زدن، قصر ابن زیاد را محاصره کرده اند.

آنها می خواهند انتقام خون هانی را بگیرند.

صدای مردم به گوش هانی می رسد، اکنون او امیدوار شده است که یارانش، او را از زندان نجات خواهند داد.

آیا هانی نجات پیدا خواهد کرد؟

ص: 59

ابن زیاد خود را در محاصره جوانانی می بیند که سراسر شور و خروشند.

او هرگز فکر نمی کرد که با چنین وضعیّتی روبرو شود.

هانی به او گفته بود که اگر مرا بکشی، در آتش غضب یارانم خواهی سوخت.

ابن زیاد می داند که دیگر کاری از دست سربازانش بر نمی آید.

تعداد سربازان او بسیار کمتر از این جوانانی است که قصر را محاصره کرده اند.

راه فراری هم برای ابن زیاد نمانده است.

در اینجا شمشیر، کاری نمی تواند بکند؛ امّا زبان شُرَیح قاضی می تواند معجزه کند.

نمی دانم شُرَیح قاضی را می شناسی یا نه؟

او در زمان حضرت علی(علیه السلام) قضاوت کوفه را به عهده داشت و مردم کوفه به او اعتماد زیادی داشتند.

اینجاست که ابن زیاد از این اعتماد مردم سوء استفاده می کند و شُرَیح قاضی را با پول بسیار زیادی که به او می دهد همراه و همگام خود می کند.

نگاه کن!

بالای پشت بام قصر را می گویم.

چه می بینی؟!

این شُرَیح قاضی است که آنجا ایستاده است.

گوش کن! او دارد با مردم سخن می گوید: «ای مردم، آرام باشید!

ص: 60

من اکنون نزد هانی بودم، حال او خوب است».(1)

دوست من!

نمی دانم این سخن چه بود که این قدر در مردم اثر کرد.

همه آن جوانانی که با شمشیر خود آمده بودند، به سوی خانه هایشان باز می گردند.

ببین که چگونه این جوانان، هانی را در زندان تنها می گذارند و می روند!

آخر چه شد که این جوانان، این گونه خام شدند؟

آنان آمده بودند تا قصر را به آتش بکشند؛ پس چه شد که بدون هیچ حرکتی به خانه هایشان برگشتند.

چیزی که توانست این مردم را متفرّق کند و جان ابن زیاد را نجات بدهد، زبان شُرَیح قاضی بود.

او با این نیرنگ خود بزرگترین ظلم را به تاریخ نمود.

اهل کوفه باور نمی کردند که شُرَیح قاضی دروغ بگوید؛ او در زمان حضرت علی(علیه السلام) قاضی شهر بوده است؛ او به ظاهر، مردی مؤن و درستکار است.

آری هر کجای تاریخ که دانشمندی مقدّس به خدمت حکومت ظالمی درآمده است، حرکت های آزادی بخش در آغاز، خاموش شده است.

جوانان قبیله مُراد با شنیدن سخنان شُرَیح قاضی باور کردند که اکنون هانی کنار ابن زیاد در کمال آرامش نشسته، گویی که ابن زیاد او را به مهمانی دعوت کرده است و آن دو دارند در کنار هم قلیان می کشند و صفا می کنند!

ص: 61


1- 64. . فخرج إلی عبید اللّه فقال: رأیته حیّاً... اخرج إلی هؤلاء فأخبرهم. فخرج وأمر عبید اللّه الرجل فخرج معه، فقال لهم شریح: ما هذه الرعة السیّئة، الرجل حیّ... فانصرفوا ولا تحلّوا بأنفسکم ولا بصاحبکم، فانصرفوا: مقتل الحسین علیه السلام ص 30، الإرشاد ج 2 ص 48، تاریخ الطبری ج 4 ص 269.

درست در همان زمانی که در زندان، خون از سر و صورت هانی می ریخت، تبلیغات کاری کرد که مردم خیال کردند هانی در کمال عزّت و احترام نزد ابن زیاد است.

آری، امروز شُرَیح قاضی، آتش خشم مردم را خاموش کرد؛ امّا با این کار خویش آتشی بر افروخت که تا صبح قیامت خاموشی نخواهد داشت.

مگر ریاست چند روزه دنیا، چقدرخ ارزش دارد؟

ص: 62

قصر در حلقه محاصره

امروز، سه شنبه هشتم ذی الحجّه است.(1)

گوش کن! سربازان، این خبر را در کوچه و بازار اعلام می کنند: «ای مردم! امیر، شما را به مسجد کوفه فرا خوانده است و همه باید در مسجد حاضر شوید».

مردم به مسجد می روند تا ببیند چه خبر شده است.

ابن زیاد وارد مسجد می شود و به بالای منبر می رود و چنین می گوید: «ای مردم کوفه! از اختلاف دوری کنید و خود را به کشتن ندهید، بدانید که من به دشمنان خود، رحم نخواهم کرد».(2)

ناگهان از عقب جمعیّت فریادی بلند می شود: «مسلم آمد، مسلم آمد.».

نگاه کن!

ص: 63


1- 65. . کان مخرج مسلم بن عقیل بالکوفة یوم الثلاثاء لثمان لیالٍ مضین من ذی الحجّة...: تاریخ الطبری ج 4 ص 286.
2- 66. . فخرج فصعد المنبر ومعه أشراف الناس وشرطه وحشمه، فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد أیّها الناس، فاعتصموا بطاعة اللّه وطاعة أئمّتکم...: الإرشاد ج 2 ص 51.

ابن زیاد چگونه فرار را بر قرار ترجیح می دهد، پلّه های منبر را دو تا یکی می کند و در حالی که ترس، تمام وجود او را فرا گرفته است به سوی قصر می دود.

او خود را به قصر می رساند و دستور می دهد تا درها را محکم ببندند و سربازان، بر پشت بام قصر سنگر بگیرند.(1)

آیا می دانید چرا نام مسلم این چنین ترس را بر دل ابن زیاد می نشاند؟!

مسلم، آن شیر بیشه ایمان، برای نجات بزرگترین یار و یاور خود به میدان آمده است.

درست است که مردم کوفه دیشب فریب شُرَیح قاضی را خوردند؛ امّا اکنون مسلم به خروش آمده است.

او با هزاران سرباز به میدان آمده است!

یاران مسلم گروه گروه از خانه ها بیرون می آیند و دور مسلم حلقه می زنند.

قصر حکومتی کوفه محاصره می شود. یاران مسلم با یک برنامه منظّم از چهار طرف به سوی قصر به پیش می روند.

تمام بازار و اطراف قصر کوفه آکنده از مردمی شده است که شمشیرهای برهنه به دست دارند.(2)

اکنون ابن زیاد دیگر نا امید شده است. سربازان او در مقابل این لشکر عظیم، ذرّه ای بیش نیستند.(3)

اکنون مسلم یقین دارد که در این جنگ پیروز خواهد شد و هانی را از زندان نجات خواهد داد.(4)

ص: 64


1- 67. . حتّی دخلت النظّارة المسجد من قبل باب التمارین، یشتدّون ویقولون: قد جاء ابن عقیل! فدخل عبید اللّه القصر مسرعاً وأغلق أبوابه...: تاریخ الطبری ج 4 ص 275، بحار الأنوار ج 44 ص 348.
2- 68. . فأمرنی أن أُنادی فی أصحابی، وقد ملأ الدور منهم حوالیه، فقال: ناد: یا منصور أمت، فخرجت فنادیت، وتبادر أهل الکوفة فاجتمعوا إلیه، فعقد لعبد الرحمن بن عزیز الکندی علی ربیعة...: مقاتل الطالبیّین ص 70.
3- 69. . ثمّ رکب مسلم بن عقیل فی ثلاثة آلاف فارس یرید عبید اللّه بن زیاد...: الثقات ج 3 ص 308.
4- 70. . وخرج وأصحابه، وهو لا یشکّ فی وفاء القوم وصحّة نیّاتهم...: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 243.

آری، این مسلم است که با هانی، این گونه نجوا می کند: «ای یار باوفا، ای میزبان مهربانم، قدری دیگر صبر کن که برای آزادیت به میدان آمده ام».

همسفر خوبم!

بیا همه به کمک مسلم بشتابیم!

ص: 65

راز بی وفایی کوفیان

شمشیرهای برهنه به سوی آسمان می روند، فریادها بلند است!

یاران مسلم منتظرند که مسلم دستور حمله را بدهد تا آنان به قصر هجوم ببرند و ابن زیاد را به سزای اعمالش برسانند و شهر را به تصرّف خود درآورند.

مسلم نیز آماده است، امّا ناگهان خبر می رسد که سپاه یزید در نزدیکی کوفه است.

مسلم به عنوان فرمانده باید تصمیم بگیرد، اگر به قصر حمله کند و در حین درگیری، سپاه یزید از راه برسد و از پشت به آنها حمله کند، او چه باید بکند؟

به هر حال، مسلم باید با دقّت وارد میدان شود.(1)

برای همین، عدّه ای را برای تحقیق به بیرون از شهر می فرستد.

آری، درست حدس زده اید؛ اصلاً خبری از سپاه یزید نیست.

این یک دروغ است.

ص: 66


1- 71. . خوّفوا أهل المعصیة الحرمان والعقوبة، واعلموهم وصول الجند من الشام إلیهم...: مقاتل الطالبیّین ص 71، الإرشاد ج 2 ص 53.

ابن زیاد این دروغ را در میان مردم انداخته است.

اگر مسلم همان لحظه اوّل به قصر حمله می کرد، شکست ابن زیاد قطعی بود.

امّا او با مکر و حیله توانست حمله مسلم را مقداری به تأخیر اندازد.

در مدّت زمانی که نیروهای مسلم بروند و برای او خبر بیاورند، ابن زیاد می تواند جنگ روانی خود را شروع کند.

او مردم کوفه را خوب می شناسد و می داند که آنها مردمی ترسو و پول دوست هستند.

کیست که از پول خوشش نیاید؟

هر جای تاریخ به یک معمّا رسیدی و نتوانستی به جواب برسی، باید بگردی و ردّ پایی از پول را پیدا کنی؛ پول جواب معمّاهای بزرگ تاریخ است.

ابن زیاد دستور می دهد تا سکّه های سرخ طلا را در میان مردم پخش کنند.

برق سکّه های طلا، چشم هر بیننده ای را به سوی خود جلب می کند.

نگاه کن که مردم چگونه به سوی طلاها هجوم می برند!

- من قربان سکّه های طلا شوم!!

و این گونه است که عدّه ای ایمان خود را به سکّه های طلا می فروشند.

ابن زیاد گروهی را نیز به میان مردم می فرستد تا بین آنها این شایعه را پخش کنند: «ای مردم! خبر رسیده است که به زودی سپاه بزرگ یزید به کوفه می رسد. آنان به شما رحم نخواهند کرد و دودمان شما را نابود

ص: 67

خواهند کرد».(1)

اینجاست که افراد ترسو از سپاه مسلم جدا می شوند.

آری، با این جنگ روانی، اوّلین تفرقه در سپاه مسلم ایجاد می شود.

وقتی عدّه ای با شنیدن این شایعه، میدان را ترک نمایند، دیگران هم کم کم این خبر را باور می کنند.

سوّمین کاری که ابن زیاد انجام می دهد این است که از بزرگان کوفه استفاده می کند؛ چون می داند که در بین مردم نفوذ زیادی دارند و روحیّه هر قبیله و طایفه ای را می شناسند.

یکی از آنها ابن شَهاب است. او از قصر خارج می شود و به نزد جوانان قبیله مُراد می رود. (همان قبیله ای که هانی رئیس آنهاست و شور و خروش آنها بیش از همه است).

او در حالی که به دروغ گریه می کند، چنین می گوید: «ای جوانان! به خدا قسم، من خیر شما را می خواهم، سپاه شام در نزدیکی کوفه است، وقتی آنها برسند به شما و ناموس شما رحم نخواهند کرد، مگر شما غیرت ندارید؟ مگر ناموس پرست نیستید؟ اگر می خواهید ناموس خود را نجات بدهید به خانه های خود برگردید، تا ساعتی دیگر سپاه شام از راه می رسد و ابن زیاد قسم خورده است همه کسانی را که با مسلم هستند از دم شمشیر بگذراند».

عدّه ای حرف او را باور می کنند و به سوی خانه هایشان برمی گردند.

انگار همه مردم نگاهشان به این جوانان قبیله هانی است.

آنان با خود می گویند: اکنون که جوانان قبیله هانی، میدان را ترک کردند و

ص: 68


1- 72. . أیّها الناس، الحقوا بأهالیکم ولا تعجلوا الشرّ... فإنّ هذه جنود أمیر المؤمنین یزید قد أقبلت...: تاریخ الطبری ج 4 ص 277، بحار الأنوار ج 44 ص 349.

رفتند، پس چرا ما خودمان را گرفتار سپاه یزید کنیم؟(1)

ناگهان این فکر به ذهن ابن زیاد می رسد: مردم نگران این هستند که من آنها را به جرم یاری مسلم مجازات کنم.

برای همین پرچمی را به ابن اَشْعَث (فرمانده گارد ویژه) می دهد تا در میدان شهر نصب کرده و اعلام کند: «هر کس که زیر این پرچم بیاید در امان است».(2)

نیروهایی که به خارج از شهر رفته بودند تا برای مسلم خبر بیاورند، با خوشحالی باز می گردند تا به مسلم اطّلاع دهند که خبر آمدن سپاه یزید دروغ است.

امّا وقتی به نزد مسلم می رسند، می بینند که یاران او متفرّق شده اند.

مسلم هر چه تلاش می کند که به مردم بفهماند خبر آمدن سپاه یزید دروغ است، موفّق نمی شود.

آری، دیگر بسیار مشکل است که این سپاه دوباره متّحد شود.

و این گونه است که سپاه مسلم متفرّق می شود.

هنگامی که یک قبیله، میدان را ترک می کند، دیگران با یکدیگر می گویند: «ما برای چه اینجا ایستاده ایم؟ همه دارند می روند، ما هم برویم».

ابن زیاد دستور دستگیری یاران مهمّ مسلم را می دهد و در این میان مختار و میثم تَمّار دستگیر می شوند.(3)

آن مادر را نگاه کن که آمده است و دست پسر خود را می گیرد و به او می گوید: «همه به خانه هایشان رفتند، عزیزم، تو هم به خانه بیا!».

از آن لشکر بزرگ فقط سیصد نفر باقی مانده است.

ص: 69


1- 73. . ودعا ابن زیاد کثیر بن شهاب، وأمره أن یخرج فیمن أطاعة من مذحج، فیسیر فی الکوفة ویخذّل الناس عن ابن عقیل ویخوّفهم الحرب...: الإرشاد ج 2 ص 52.
2- 74. . وأمر محمّد بن أشعث أن یخرج فیمن أطاعه من کِندة، ویرفع رایة أمان لمن جاءه من الناس...: الإرشاد ج 2 ص 52.
3- 75. . فأقبل المختار فی موالٍ له، حتّی انتهی إلی باب الفیل... فقال للمختار: ما وقوفک ها هنا، لا أنت مع الناس ولا أنت فی رحلک؟: تاریخ الطبری ج 4 ص 441.

یاران باوفای مسلم دستگیر شده و روانه زندان شده اند و بقیّه مردم هم بنده پول شدند و رفتند.

امّا مسلم تلاش می کند تا هر طور هست هانی را از دست ابن زیاد نجات دهد؛ برای همین با همان سیصد نفر به سوی قصر حمله می کند.

امّا وقتی به نزدیک قصر می رسد، می ایستد.

نگاهی به پشت سر خود می کند.

فقط ده نفر مانده اند!(1)

مسلم بسیار تعجّب می کند، به آنان رو می کند و می گوید: «شما چه مردمی هستید؟! ما را به شهر خود دعوت می کنید؛ امّا این گونه تنهایمان می گذارید».

مسلم ناچار می شود عقب نشینی کند.

به نظر شما آیا این ده نفر با او باقی خواهند ماند؟

هانی در قصر است و مسلم در مسجد کوفه؛ میان این دو یار، جدایی افتاده است.

مسلم در فکر است به راستی چه شد که در طول چند ساعت، همه چیز عوض شد.

سپاهی با هجده هزار سرباز کجا و ده نفر کجا!

به راستی چرا این مردم، مهمان خود را این گونه تنها می گذارند؟

مگر آنها برای یاری کردن مسلم، بیعت نکرده بودند؟

آری، مسلم مهمانی است که در میان میزبانان خود غریب و تنها می ماند!

ص: 70


1- 76. . فلمّا قرب من قصر عبید اللّه، نظر فإذا معة عشرة أنفس، فقال: یا سبحان اللّه، غرّنا هؤلاء بکتبهم، ثمّ أسلمونا إلی أعدائنا هکذا...: الثقات ج 2 ص 308.

غریب ترین نماز تاریخ

امشب، شب عرفه است؛ آیا موافقی برای خواندن نماز مغرب به مسجد کوفه برویم؟

نماز را باید اوّل وقت به پا داشت.

ابن زیاد جرأت نمی کند از قصر بیرون بیاید؛ زیرا او باور نمی کند که از یاران مسلم فقط ده نفر باقی مانده است.

مسلم در مسجد کوفه به نماز می ایستد.

آیا تو هم با من موافقی که این نماز، با نماز ظهر عاشورای امام حسین(علیه السلام) خیلی فرق می کند؟!

اگر امام حسین(علیه السلام) در ظهر عاشورا، نماز خواند، یاران باوفایی مقابل امام ایستادند و با جان خویش از امام محافظت کردند.

ص: 71

امّا امشب، غریب کوفه، غریبانه نماز می خواند!

هجده هزار سرباز کجا رفتند؟

مسلم در محراب نماز ایستاده است.

ده نفر پشت سر او نماز می خوانند؛ امّا چه نمازی؟

همه دارند در نماز با خودشان حرف می زنند: «حتماً یک نفر مسلم را به خانه می برد، خوب است من بعد از نماز زود به خانه بروم، نکند مسلم به خانه من بیاید؟! آن وقت ابن زیاد، من و خانواده ام را می کشد».

امّا این ده نفر همه این فکر را می کنند.

-- السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

مسلم از جای برمی خیزد.

امّا هیچ کدام از این ده نفر مسلم را به خانه دعوت نمی کنند.

مسلم به سوی درِ مسجد حرکت می کند.

امّا همین که پای خود را از مسجد بیرون می گذارد، دیگر هیچ کس را همراه خود نمی بیند.

چه مهمان نوازی عجیبی!

چه یاران باوفایی!

خدایا! هیچ کس همراه مسلم نیست؛ این همان اوج غربتی است که در تاریخ، نمونه ندارد.

او باید هر چه سریعتر از مسجد دور شود. هر لحظه ممکن است سربازان ابن زیاد از راه برسند.

ص: 72

امّا تو خود می دانی مهمان غریب ما، میزبانی ندارد.

او در کوچه های تاریک کوفه سرگردان است.

انگار یک سیاهی آنجا به چشم می خورد، مثل این که یکی از مردم کوفه است.

-- برادر، صبر کن! من به خانه ات نمی آیم. فقط به من بگو چگونه می توانم از این شهر بگریزم؟ از کدام کوچه می توانم به خارج شهر برسم؟ آیا راه فراری هست؟ من می خواهم خود را به مکّه برسانم و به امام خود خبر دهم که به سوی این شهر نیاید!

امّا سیاهی بدون اعتنا دور می شود.

-- خدایا! اکنون چه کنم؟ کجا بروم؟ تو شاهد باش که چگونه مردم کوفه مرا ذلیل و خوار نمودند!

ای عزیز دل!

امروز صبح، وقتی با آن همه سرباز پا به همین کوچه گذاشتی، نمی دانم چه احساسی داشتی!

تو فرمانده سپاه بزرگی بودی؛ امّا اکنون در شهر کوفه سرگردان شده ای.

خوب است وارد آن کوچه بشوی شاید...

امّا درِ همه خانه ها بسته است.(1)

این قلم نمی تواند اوج غربت تو را در آن لحظه ترسیم کند.

تو در اوج قله غربت ایستادی و افتخار آفریدی.

جانم فدای غربت تو!

تو تنها نیستی.

ص: 73


1- 77. . خرج متوجّها نحو أبواب کندة، وبلغ الأبواب ومعه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب وإذا لیس معه إنسان، فالتفت، فإذا هو لا یحسّ أحداً یدلّه علی الطریق، ولا یدلّه علی منزل، ولا یواسیه بنفسه إن عرض له عدوّ...: تاریخ الطبری ج 4 ص 277.

هر کس این کتاب را می خواند دلش همراه توست.

تو را به خدا قسم می دهم، اشک چشمانت را پاک کن! ای غریب کوفه!

تاریخ، نمی تواند اشکِ چشم تو را ببیند.

آری، اکنون می فهمم چرا وقتی امام حسین(علیه السلام) می خواست با تو خداحافظی کند، تو را در آغوش کشید و گریه نمود.(1)

آیا او هم به غربت تو اشک می ریخت؟

دل من طاقت ندارد.

این گونه، سر به دیوار غریبی نگذار!

تو به غریبی خود گریه نمی کنی.

آری، دلت هوای امام حسین(علیه السلام) کرده است و به یاد غربت او اشک می ریزی.

اکنون در این اندیشه هستی که چگونه به امام حسین(علیه السلام) خبر دهی که کوفیان، پیمان خود را شکسته اند.

تو می دانی که اکنون نامه ات به دست مولایت رسیده است و او همین روزها به سوی کوفه حرکت می کند.

کاش می شد از این دیوارهای بلند کوفه بالا رفت و به دشت و بیابان زد و تا مکّه به پیش تاخت و به امام حسین(علیه السلام) خبر داد که کوفیان وفا ندارند! آنها نامرد هستند و پذیرایی شان با شمشیر است!

اکنون، مأموران ابن زیاد به وی خبر می دهند که یاران مسلم متفرّق شده اند.

امّا ابن زیاد نگران است که نکند این یک تاکتیک نظامی باشد و در واقع نیروهای مسلم در کمین باشند تا شبانه حمله کنند.

ص: 74


1- 78. . وادع الناس إلی طاعتی واخذلهم عن آل أبی سفیان ، فإن رأیت الناس مجتمعین علی بیعتی فعجّل لی بالخبر حتّی أعمل علی حسب ذلک إن شاء اللّه تعالی ، ثم عانقه الحسین وودّعه وبکیا جمیعا الفتوح : ج 5 ص 30 .

عجیب است که ابن زیاد هم باور نمی کند که کوفیان این قدر بی وفا باشند!

به او می گویند: «به خدا قسم، مسلم دیگر هیچ یار و یاوری ندارد»، امّا او باور نمی کند.

ابن زیاد می گوید: «شاید یاران مسلم در مسجد مخفی شده اند، نکند آنها برای ما کمین کرده باشند؟».

برای همین سربازان ابن زیاد مشعل های زیادی را روشن می کنند و تمام مسجد کوفه را جستجو می کنند و کوچه ها و محلّه های کوفه را با دقّت می گردند تا اطمینان پیدا کنند که از یاران مسلم، کسی نمانده است.(1)

بعد از ساعتی، ابن زیاد یقین پیدا می کند که همه، مسلم را تنها گذاشته اند.

اکنون موقع آن است که دستور جدید ابن زیاد را بشنوی: «ای مردم کوفه! همه باید برای خواندن نماز به مسجد کوفه بیایید. هر کس به مسجد نیاید خونش ریخته خواهد شد».(2)

مأموران با مشعل های زیادی مسجد را مانند روز، روشن می کنند و مردم گروه گروه به مسجد می آیند.

عجیب است! امروز صبح همین مردم، برای یاری مسلم، این مسجد را پر نمودند و امشب برای یاری ابن زیاد!

ابن زیاد در حالی که مأموران زیادی از او محافظت می کنند، از قصر خارج می شود و به سوی مسجد می آید.

نماز خفتن (نماز عشا) به امامت ابن زیاد، در حالی که مأموران زیادی پشت سر

ص: 75


1- 79. . قال لأصحابه: أشرفوا فانظروا هل ترون منهم أحداً؟ فأشرفوا فلم یروا أحداً، قال: فانظروا لعلّهم تحت الظلال قد کمنوا لکم...: الإرشاد ج 2 ص 55، مقتل الحسین علیه السلام ص 47.
2- 80. . وأمر عمرو بن نافع فنادی: ألا برئت الذمّة من رجل... صلّی العتمة إلاّ فی المسجد، فلم یکن له إلاّ ساعة حتّی امتلأ المسجد من الناس...: تاریخ الطبری ج 4 ص 278.

او قرار گرفته اند، بر پا می شود.

نماز تمام می شود و ابن زیاد به منبر می رود: «ای مردم! دیدید که مسلم چه آشوبی در شهر شما به پا نمود و چگونه گروهی از مردم نادان را گرد خود جمع کرد! خدا را شکر که همه آنان متفرّق شدند. اکنون بدانید هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود مرگ در انتظار او خواهد بود. هر کس مرا از مکانی که مسلم در آنجاست با خبر کند، من جایزه ویژه ای به او خواهم داد».(1)

و بعد از منبر پایین می آید و به قصر می رود.

مردم هم به خانه های خود باز می گردند.

وقتی ابن زیاد به قصر می رسد به فرمانده نیروهای خود می گوید: «اگر امشب مسلم را پیدا نکنی مادرت را به عزایت می نشانم، وای به حالت اگر مسلم از این شهر فرار کند!».(2)

نیروهای ابن زیاد در هر کوی و برزن در جستجوی مسلم هستند.

آیا آنها مسلم را خواهند یافت؟

«ما به هر کس که از مسلم خبری بیاورد جایزه بزرگی می دهیم. مردم! بشتابید! جایزه، جایزه!».

به راستی مسلم کجاست؟

ص: 76


1- 81. . أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقیل السفیه الجاهل قد أتی ما قد رأیتم من الخلاف والشقاق، فبرئت ذمّة اللّه من رجل وجدناه فی داره...: الإرشاد ج 2 ص 56، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 32، تاریخ الطبری ج 4 ص 279، أعیان الشیعة ج 1 ص 592.
2- 82. . یا حصین، ثکلتک أُمّک إن ضاع باب سکّة من سکک الکوفة، أو خرج هذا الرجل ولم تأتنی به، وقد سلّطتک علی دور أهل الکوفة...: تاریخ الطبری ج 4 ص 279.

زنی که تنها مرد کوفه شد

بیا امشب غریب کوفه را تنها نگذاریم!

خدایا! چرا این شهر بوی مرگ گرفته است؟

چرا یک نفر آشنا در این کوچه ها پیدا نمی شود؟

مسلم از این کوچه به آن کوچه می رود تا مبادا گرفتار مأموران ابن زیاد شود.

خواننده خوبم!

کاش ما در این شهر خانه ای داشتیم و مسلم را مهمان خود می کردیم!

آیا می دانی مسلم تشنه است؟

آیا ظرف آبی داری به او بدهی؟

ای غریب کوفه!

من نمی توانم غربت تو را روایت کنم.

ص: 77

از کنار خانه هایی می گذری که صاحبان آن خانه ها بارها دست تو را بوسیده اند؛ امّا اکنون درِ خانه هایشان را به روی تو بسته اند!

کیست که غربتِ امشب تو را ببیند و اشکش جاری نشود؟

نمی دانم چه مدّت است در این کوچه ها سرگردانی؟

ولی می دانم در اندیشه ارباب و مولای خود، امام حسین(علیه السلام) هستی.

و سرانجام به کوچه ای می رسی.

گویا درِ خانه ای گشوده است.

مادر پیری به نام طَوْعه در آستانه درِ خانه اش ایستاده و منتظر آمدن پسرش است، او با خود می گوید: «خدایا! شهر پر از آشوب و فتنه است، چرا پسرم دیر کرده است؟».

تشنگی بر تو غلبه کرده است.

نزدیک می روی و بر آن مادر سلام می کنی و چنین می گویی: «مادر! من تشنه ام، می شود برایم آب بیاوری؟ امیدوارم خداوند تو را از تشنگی روز قیامت در امان دارد!».(1)

طَوْعه به داخل خانه می رود و ظرف آبی برایت می آورد.

تو ظرف آب را می نوشی و همانجا می ایستی.

خوب می دانم کسی که گرفتار غربت شده است به کوچک ترین محبّت، دل می بندد.

مادر تو در مدینه چشم به راه است.

تو در چهره طَوْعه، مهر مادر را می یابی و برای همین، کنار خانه او می ایستی.

ص: 78


1- 83. . فسلّم علیها مسلم فردّت علیه، فقال لها: یا أمة اللّه، اسقینی ماءً...: روضة الواعظین ص 175.

طَوْعه به تو رو می کند و می گوید: «پسرم! اکنون که آب آشامیده ای به خانه ات برو! مگر نمی دانی شهر پر از آشوب است؟ خانواده ات نگران تو هستند، زودتر خود را به خانه برسان!».

بی اختیار اشک بر چشمانت حلقه می زند.

به یاد همسر مهربانت می افتی.

آری، رقیّه - دختر علی(علیه السلام) - منتظر توست.

دست خود را می گشایی تا دخترت را در آغوش بگیری.

دلت برای او خیلی تنگ شده است.

آیا بار دیگر آنها را خواهی دید؟

طَوْعه سخن خویش را تکرار می کند:

-- پسرم! زود به خانه ات برو!

-- مادر! من در این شهر خانه ای ندارم.

-- به خانه یکی از دوستان خود برو.

-- من در این شهر غریبم و هیچ آشنایی ندارم.

-- یعنی هیچ کس را نداری که به خانه اش بروی؟

-- آیا می شود امشب مرا در خانه خود منزل دهی تا روزی، محبّت تو را جبران کنم؟(1)

-- پسرم! شما...؟

-- من مسلم، نماینده امام حسینم که مردم این شهر به من دروغ گفتند.(2)

اشک در چشمان طَوْعه حلقه می زند.

ص: 79


1- 84. . یا أمة اللّه، ما لی فی هذا المصر منزل ولا عشیرة، فهل لکِ إلی أجرٍ ومعروفٍ ولعلّی مکافیک بعد الیوم؟...: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 244، تاریخ الطبری ج4 ص 278.
2- 85. . أنا مسلم بن عقیل، کذّبنی هؤلاء القوم وغرّونی: الإرشاد ج 2 ص 55.

آری، او شنیده بود که مسلم هجده هزار سرباز دارد، او هرگز احتمال نمی داد که این مردی که تک و تنها سر به دیوار غریبی گذاشته است، مسلم باشد.

برای همین از مسلم عذرخواهی می کند و می گوید: «ای مولای من! مرا ببخش که شما را نشناختم! بفرمایید، خیلی خوش آمدید، اینجا خانه خودتان است».(1)

و این چنین است که امشب طَوْعه افتخار همه زنان دنیا می شود و نام خویش را برای همیشه جاودان می کند.

آری، او به خوبی فهمید که تمامِ حقیقت، امشب، در قامت مسلم جلوه نموده است و پناه دادن به او پناه دادن به همه حقیقت است.

ص: 80


1- 86. . وجاء اللیل، فهرب مسلم حتّی دخل علی امرأة من کِندة، فاستجار بها...: تاریخ الإسلام ج 4 ص 171.

شادمانی بزرگ مادر

شب عرفه، عجب صفایی دارد!

همه مشغول دعا و مناجات هستند.

مسلم نیز در خانه طَوْعه به عبادت مشغول است؛ امّا بی وفایی کوفیان، دل او را سخت آزرده کرده است.

او به این فکر می کند که فردا چه خواهد شد، آیا خواهد توانست از کوفه جان سالم به در ببرد و خود را به امام حسین(علیه السلام) برساند و او را از سفر به کوفه باز دارد؟

آیا خواهد توانست یک نفر را پیدا کند تا پیامش را به امام حسین(علیه السلام) برساند؟

از آن طرف سربازان ابن زیاد به هر خانه ای که فکر می کردند، مسلم آنجا باشد، سرکشی کرده اند؛ امّا هیچ نتیجه ای نگرفته اند.

ص: 81

در شهر، حکومت نظامی برقرار می شود و هیچ کس حق ندارد رفت و آمدی داشته باشد.

بلال، پسر طَوْعه به خانه می آید.

او می بیند که رفتار مادر با شب های دیگر فرق می کند.

او رفتار مادر را زیر نظر می گیرد، چرا مادر ظرف آب و غذا را به آن اتاق می برد؟

-- مادر! چه شده اینگونه شادمانی؟ گویی در آسمان ها سیر می کنی!

-- پسرم، چقدر دیر کردی؟ نگرانت بودم.

-- مادر! مثل اینکه ما امشب مهمان داریم.

-- فرزندم، این یک راز است و تو باید به من قول بدهی به هیچ کس نگویی.

-- باشد، من قول می دهم.

-- سعادتی بزرگ نصیب ما شده است، امشب مسلم نماینده امام حسین(علیه السلام) مهمان ماست.(1)

تا نام مسلم به گوش بلال می خورد، جایزه بزرگ و سکّه های طلا به ذهنش خطور می کند.

جایزه ای که ابن زیاد برای پیدا نمودن مسلم قرار داده است، هر کسی را وسوسه می کند.

امشب، سه نفر در این خانه هستند و هیچ کدام از آنها خواب به چشم ندارند:

مسلم؛ او می داند شب آخر عمر اوست؛ امشب شب عرفه است، همه حاجی ها آماده می شوند تا مراسم حج خود را به جای آورند و قربانی خود را در راه خدا قربان کنند و او

ص: 82


1- 87. . فقال: واللّه إنّه لیریبنی کثرة دخولک هذا البیت وخروجک منه منذ اللیلة؟ إنّ لک شأناً! فقالت: یا بنیء الهُ عن هذا، قال لها: واللّه لتخبرینی، قالت: یا بنی لا تحدّثنّ أحداً من الناس بما أخبرک. وأخذت علیه الإیمان...: تاریخ الطبری ج 4 ص 278، الإرشاد ج 2 ص 55.

فردا خود را در راه مولایش قربانی خواهد نمود.

طَوْعه؛ مادر مهربانی که دلش آرام نمی گیرد؛ گویا او هم از حالت مسلم فهمیده است که به زودی مهمان او خواهد رفت.

آری، او می داند غریب ترین مرد تاریخ در خانه اش مهمان است. او می خواهد بهترین پذیرایی را از او نموده باشد.

رحمت خدا بر تو ای طَوْعه که به تنهایی یک دنیا مردانگی آفریدی!

و بلال، پسر طَوْعه، به فکر جایزه است.

این شیطان است که به او می گوید: «جایزه بزرگی در راه است که با آن می توانی چه کارها بکنی، تا کی باید کارگری کنی؟ تا کی باید سختی بکشی؟ تو می توانی با گرفتن این جایزه به همه آرزوهای خود برسی، ازدواج کنی، خانه ای برای خود خریداری کنی و اسب زیبایی برای خود بخری».

ص: 83

لبخندی به شهادت

صبح روز عرفه است، روزی که خدا رحمت خود را بر بندگانش نازل می کند.

گویا که کوفه از این رحمت و مهربانی خدا سهمی ندارد.

همه به دنبال مسلم هستند تا جایزه بگیرند.

بلال در حیاط خانه نشسته است و در فکر است که ناگهان این صدا به گوشش می رسد: «اگر در خانه ای مسلم را بیابیم آن خانه را خراب خواهیم نمود و اهل آن خانه را به قتل خواهیم رساند».

آری، مأموران ابن زیاد در شهر می چرخند و این خبر را اعلام می کنند.

ترسی عجیب بر بلال سایه می افکند.

او با خود می گوید: «مأموران، خانه های افراد زیادی را گشته اند و هر لحظه ممکن است، وارد خانه ما بشوند و آن موقع، دیگر سرنوشت من و مادرم

ص: 84

چیزی جز مرگ نیست».

از طرف دیگر آن جایزه بزرگ او را وسوسه می کند.

سرانجام او تصمیم خود را می گیرد و به سوی قصر حرکت می کند.

او به مأموران می گوید: «خبر مهمّی دارم که باید به ابن زیاد بگویم، من می دانم مسلم کجاست».(1)

ابن زیاد تا از این خبر مطّلع می شود بسیار خوشحال شده و دستور می دهد تا جایزه بلال را به او بدهند.

ابن زیاد به ابن اَشْعث (فرمانده گارد ویژه) دستور می دهد با مأموران زیادی به سوی خانه طَوْعه حرکت کنند.

صدای شیهه اسب ها و هیاهوی سربازان به گوش می رسد.

سربازان، خانه طَوْعه را از هر جهت محاصره می کنند؛ آنها درِ خانه را شکسته و وارد خانه می شوند.

مسلم با شجاعتی تمام با آنها می جنگد و آنان را از خانه بیرون می کند.

برای بار دوّم، سربازان به خانه حمله می کنند و مسلم آنها را از خانه بیرون می کند.

آیا در این جنگ نا برابر، مسلم یاوری هم دارد؟

اگر خوب نگاه کنی در گوشه خانه، طَوْعه را می بینی که دست به دعا برداشته است.

او با نگاه خود و دعایی که بر لب دارد، قوّت قلبی برای مسلم است.

خانه طَوْعه به خاطر شرایط خاص، سنگر خوبی برای مسلم است، برای همین

ص: 85


1- 88. . فلمّا أصبح ابن تلک العجوز وهو بلال بن أسید الذی آوت أُمّه ابن عقیل، فغدا إلی عبد الرحمن بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمکان ابن عقیل عند أُمّه...: تاریخ الطبری ج 4 ص 279.

ابن اشعث تصمیم می گیرد، مسلم را به وسط کوچه بیاورد تا بتواند از هر جهت او را مورد حمله قرار دهد.

اینجاست که او فریاد می زند: «ای مسلم! از خانه بیرون بیا و گر نه، ما این خانه را آتش می زنیم».

مسلم تصمیم می گیرد از خانه خارج شود تا مبادا به طَوْعه آسیبی برسد.(1)

این تصمیم مسلم، آن قدر سریع است که فرصت خداحافظی با طَوْعه را از او می گیرد.

چرا که اگر لحظه ای درنگ کند، آن نامردان خانه را به آتش می کشند.

تنها فرصتی که برای مسلم می ماند، یک نگاه است.

این نگاه چه نگاهی است؟

نگاه آخر، نگاه خداحافظی، نگاه تشکّر.

وقتی طَوْعه مهمانش را غریب و بی یاور می بیند، بی اختیار اشک می ریزد و می گوید: «خدایا! مهمانم تنهاست، خدایا! او را یاری نما، کاش می توانستم مهمانم را یاری کنم!».

هنگامی که مسلم از درِ خانه خارج می شود به مرگ، لبخند می زند و می گوید: «این همان شهادتی است که همواره آرزویش را داشتم».(2)

ص: 86


1- 89. . فلمّا سمع وقع حوافر الخیل وأصوات الرجال، عرف أنّه قد أُتی، فخرج إلیهم بسیفه، واقتحموا علیه الدار، فشدّ علیهم یضربهم بسیفه، حتّی أخرجهم من الدار، ثمّ عادوا إلیه فشدّ کذلک... فلمّا رأوا ذلک أشرفوا علیه من فوق ظهر البیت فأخذوا یرمونه بالحجارة ویلهبون النار فی أطنان القصب...: تاریخ الطبری ج 4 ص 279.
2- 90. . فتبسّم مسلم رحمه اللّه ثمّ قال: یا نفس، اخرجی إلی الموت الذی لیس منه محیص...: کتاب الفتوح ج 5 ص 53.

زیر باران سنگ و آتش

مسلم تک و تنها به جنگ با یک سپاه آمده است و آن چنان شجاعتی از خود نشان می دهد که همه آنها از ترس فرار می کنند.

ابن اَشْعث، پیکی برای ابن زیاد می فرستد که نیروی کمکی برایم بفرست من نمی توانم در مقابل مسلم مقاومت کنم.

ابن زیاد نیروی کمکی می فرستد و برای او این چنین پیغام می دهد: «مادرت به عزایت بنشیند! چگونه است که یک سپاه نمی تواند یک نفر را دستگیر کند؟».

ابن اشعث چون این سخن ابن زیاد را می شنود می گوید: «مثل این که ابن زیاد نمی داند مرا به جنگ کسی فرستاده است که شجاعت را از پیامبر به ارث برده است».(1)

مسلم با شجاعتی تمام به دفاع ادامه می دهد و هیچ کس را توان مقابله با او

ص: 87


1- 91. . أیّها الأمیر، إنّک بعثتنی إلی أسدٍ ضرغام، وسیفٍ حسام فی کفّ بطلٍ هُمام، من آل خیر الأنام...: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 244، بحار الأنوار ج 14 ص 354.

نیست.

کار به جایی می رسد که دیگر هیچ کس جرأت نمی کند به مسلم نزدیک شود.

فرمانده نیروهای ابن زیاد درمانده می شود.

در این هنگام فکری به ذهن او می رسد، او فریاد می زند: «ای مردم! اگر سکّه طلا می خواهید، روی بام خانه خود بروید و مسلم را سنگ باران کنید، نخل های خرما را آتش بزنید و بر سر و صورت مسلم پرتاب کنید».

صحنه غریبی است! پذیرایی از مهمان با سنگ و آتش!

همان کسانی که تا دیروز برای بوسیدن دست مسلم با هم دعوا می کردند، اکنون سنگ به دست گرفته و به مسلم سنگ می زنند!

این کارِ کوفیان، دل مسلم را به درد می آورد، زیرا فقط کافران به این صورت سنگ باران می شوند.

اگر کسی مسلم را نمی شناخت، خیال می کرد که اهل کوفه دارند کافری را سنگ باران می کنند.

اینجاست که مسلم فریاد می زند: «ای مردم کوفه! برای چه سنگ بارانم می کنید؟ نکند خیال می کنید من کافر شده ام؟! بدانید من مسلمانم و از اهل بیت پیامبر شما هستم، آیا این گونه حقِّ پیامبر خود را ادا می کنید؟».

امّا قلب این مردم سیاه شده است و این سخنان در دل آنها اثر نمی کند.

سنگی می آید و به پیشانی مسلم اصابت می کند و صورت مسلم با خون

ص: 88

پیشانی اش رنگین می شود.

مسلم خون پیشانی خود را پاک می کند.

نمی دانم، آیا او می داند، همین کوفیان سنگ به پیشانی امام حسین(علیه السلام) خواهند زد؟!

سنگ دیگری به لب و دندان او اصابت می کند و دندان های او را می شکند.

تشنگی بر او غلبه کرده است، چند ساعت است که با این نامردها می جنگد، خون زیادی از بدنش رفته است، آفتاب گرم کوفه بر بدنش می تابد.

امّا دریغ از یک قطره آب!

مسلم به آنان می گوید: «ای مردم کوفه، من مهمان شمایم، آیا مهمان خود را تشنه می گذارید؟».

جانم فدای لب های تشنه ات، ای مسلم!

کسی جواب تو را نمی دهد، خسته ای؛ امّا هنوز محکم قدم بر می داری.

دشمنان به تو دشنام می دهند؛ امّا از نگاه تو می هراسند.

سنگ به تو پرتاب می کنند؛ امّا از صدای تو بر خود می لرزند...

لشکر کوفه از دستگیری مسلم نا امید شده اند.

در این میان فرمانده لشکر رو به مسلم می کند و می گوید:

-- ای مسلم! اگر دست از جنگ برداری، در امان من هستی.

-- آیا من در امان خواهم بود؟

-- آری، من از طرف امیر کوفه به تو امان می دهم.(1)

ص: 89


1- 92. . فدنا محمّد بن الأشعث فقال: لک الأمان، فقال مسلم: آمن أنا؟ قال: نعم...: مقاتل الطالبیّین ص 69، الإرشاد ج 2 ص 59.

اینجاست که مسلم به فکر فرو می رود و با خود می گوید: درست است که این مردم بی دین هستند؛ امّا عرب که هستند و در میان عرب رسم بر آن است که چون به شخصی امان می دهند تا پای جان بر سر حرف خود می ایستند.

مسلم شمشیر خود را غلاف می کند و جنگ را متوقّف می کند.

فرمانده ای که به او امان داده است، همراه سربازانش جلو می آید.

مسلم به آنان اطمینان کرده است؛ امّا وقتی آنها نزدیک می آیند در یک چشم به هم زدن شمشیر مسلم را می ربایند.

مسلم تعجّب می کند!

چرا که او خود، شمشیرش را غلاف نموده و عینِ نامردی است که شمشیرش را بگیرند.

عرب وقتی به کسی امان دادند، هرگز سلاح او را نمی گیرند.

اشک در چشم مسلم حلقه می زند و آنچه را باید بفهمد، می فهمد.

پس رو به کوفیان می کند و می گوید: «این نشانه پیمان شکنی شما بود که شمشیر مرا ربودید».(1)

یکی از سربازان هنگامی که اشک چشم مسلم را می بیند، زخم زبان می زند و می گوید: «کسی که عشق ریاست دارد، دیگر برای کشته شدن گریه نمی کند».

مسلم در جواب می گوید: «اشک من برای خودم نیست، برای آن کسی گریه می کنم که برایش نامه نوشته ام تا به کوفه بیاید و او اکنون با اهل و عیال خود به اینجا می آید».(2)

ص: 90


1- 93. . فاجتمعوا حوله وانتزعوا سیفه من عنقه... فکأنّه عند ذلک آیس من نفسه، فدمعت عیناه، ثمّ قال: هذا أوّل الغدر: روضة الواعظین ص 176، الإرشاد ج 2 ص 59.
2- 94. . إنّی واللّه ما لنفسی أبکی، ولا لها من القتل أرثی... ولکن أبکی لأهلی المقبلین إلیّ، أبکی لحسین وآل حسین: تاریخ الطبری ج 4 ص 280، البدایة والنهایة ج 8 ص 171.

همسفر خوبم!

به راستی چرا مسلم امان اهل کوفه را قبول کرد؟

مگر او از بی وفایی آنها خبر نداشت؟

می خواهم بگویم مسلم می دانست که آنها به قول خود وفا نخواهند کرد.

امّا امان آنها را قبول کرد تا به آرزوی بزرگ خود برسد.

آیا مسلم در این میان به دنبال چیز دیگری است؟

آری، او می خواهد در دل فرمانده سپاه کوفه راهی باز کند تا با او هم کلام شود و از او خواسته ای طلب کند.

مسلم اکنون یک آرزو دارد و برای رسیدن به این آرزو، امان فرمانده دشمن را قبول می کند.

آیا می توانی حدس بزنی آرزوی مسلم چیست؟

نگاه کن!

فرمانده نیروها دارد مسلم را به سوی قصر می برد.

مسلم آرام آرام با او سخن می گوید:

-- من می دانم که ابن زیاد امان تو را قبول نخواهد کرد.

-- من فرمانده لشکر کوفه هستم، من به تو امان داده ام، اکنون خواهی دید که چگونه بر سخن خویش پایدار خواهم ماند و نخواهم گذاشت به تو آسیبی برسد.

-- اگر ابن زیاد امان تو را قبول نکرد، آیا حاضر هستی کاری برای من انجام

ص: 91

بدهی؟

-- آری، من قول می دهم.

-- من از تو می خواهم که پیکی را به سوی حسین بفرستی و به او خبر دهی که مردم کوفه پیمان خود را شکسته اند.

فرمانده منقلب می شود؛ آخر او شجاعت مسلم را به چشم خود دیده است و می داند که به خاطر امانی که به او داده، شمشیر در غلاف کرده است.

نگاهی به مسلم می کند و می گوید: «به خدا قسم، این کار را برای تو انجام خواهم داد».

اینجاست که لبخند بر لب های مسلم نقش می بندد.

این همان چیزی است که مسلم می خواست؛ اگر او به جنگ ادامه می داد، هرگز نمی توانست به این خواسته خود برسد.

او سخن فرمانده ابن زیاد را قبول کرد تا او هم یک سخن او را قبول کند.

آری، مسلم نامه ای نوشته بود که امام حسین(علیه السلام) به کوفه بیاید، ولی اکنون که خود، اسیر کوفیان شده است، در فکر آن است که آخرین پیام خود را برای امام خود فرستد.

(و جالب است بدانی که ابن اشعث در فرصتی مناسب به این وعده خود وفا کرد و کسی را فرستاد تا پیام مسلم را به امام حسین(علیه السلام) برساند و این خبر در نزدیک کربلا به آن حضرت رسید).(1)

ص: 92


1- 95. . لمّا وافی زُبالة، وافاه بها رسول محمّد بن الأشعث... بما کان سأله مسلم أن یکتب به إلیه من أمره، وخذلان أهل الکوفة بعد أن بایعوه...: الأخبار الطوال ص 247.

مهمان تشنه لب

ابن زیاد در قصر نشسته است و لحظه به لحظه حوادث را دنبال می کند؛ خبر می رسد که ابن اشعث به مسلم امان داده است.

مسلم را به سوی قصر می آورند و او را لحظاتی کنار درِ قصر می نشانند.

نگاه مسلم کجاست؟!

آن کوزه آب را می بینی؟

نگاه کن!

لب های مسلم از شدّت تشنگی خشکیده است.

او تقاضای یک جرعه آب می کند؛ امّا یکی از نگهبانان می گوید: «ای مسلم! تو دیگر آب نمی نوشی تا به جهنم بروی».(1)

ص: 93


1- 96. . وإذا قلّة باردة موضوعة علی الباب، فقال: اسقونی من هذا الماء، فقال له مسلم بن عمرو الباهلی: أتراها ما أبردها، لا واللّه لا تذوق منها قطرة أبداً حتّی تذوق الحمیم فی نار جهنّم: الإرشاد ج 2 ص 60، تاریخ الطبری ج 4 ص 281.

بدن مسلم زخم های زیادی دارد؛ امّا این زخمِ زبان ها بیش از همه درد آور است.

سرانجام لب های تشنه مسلم، دل یکی را به رحم می آورد.

او به غلام خود دستور می دهد تا ظرف آبی را از خانه برای مسلم بیاورد.

مسلم ظرف آب را به دست می گیرد و می خواهد آن را بنوشد؛ امّا تمام ظرف از خون لبش رنگین می شود.

سه بار ظرف آب را عوض می کنند؛ امّا هر بار خون تازه از لب و دندان مسلم جاری می شود.(1)

اکنون، مسلم می فهمد که تقدیر خدا بر این است که او تشنه باشد.

آری آن روز مسلم از این راز خبر نداشت که همه یاران امام حسین(علیه السلام) با لب تشنه شهید خواهند شد.

ابن اشعث به نزد ابن زیاد می رود و بعد از عرض ادب به او می گوید: «من به مسلم امان داده ام».

ابن زیاد با غضب به او می گوید: «من تو را فرستادم تا مسلم را دستگیر کنی، نه این که به او امان بدهی».

ابن اشعث به ناچار سکوت می کند.

مسلم را داخل قصر می برند.

مسلم این گونه سلام می کند: «سلام بر آن کس که هدایت یافت و اطاعت خداوند را نمود».

ص: 94


1- 97. . فصبّ فیه ماءً ثمّ سقاه، فأخذ کلّما شرب امتلأ القدح دماً...: الإرشاد ج 2 ص 61، بحار الأنوار ج 44 ص 355.

ابن زیاد از این که مسلم این گونه سلام می کند عصبانی می شود. او انتظار داشت که مسلم به عنوان امیر کوفه به او سلام دهد.

آری، مسلم فقط یک امیر دارد او هم امام حسین(علیه السلام) است و بس.

ابن زیاد رو به مسلم می کند و می گوید:

-- ای مسلم! به کوفه آمدی و میان مردم اختلاف انداختی و آشوب به پا کردی.

-- مردم این شهر، ما را دعوت کردند تا دین خدا را زنده کنیم.

-- خیلی دلت می خواست که در کوفه حکومت کنی و امیر کوفه شوی، امّا خدا نخواست و تو را شایسته این مقام ندید.

-- اگر ما خاندان پیامبر شایسته خلافت نباشیم ،پس چه کسی شایستگی آن را دارد؟

-- مگر نمی دانی که امروز یزید، شایستگی خلافت را دارد و اطاعت او بر شما واجب است.

-- هرگز، فقط خاندان پیامبر، شایستگی رهبری مسلمانان را دارند.

اینجاست که ابن زیاد عصبانی شده و شروع به ناسزا گفتن به امام حسین(علیه السلام) می کند.

مسلم در جواب می گوید: «تو و پدرت به این دشنام ها سزاوارتر می باشید».

صورت ابن زیاد از شدت عصبانیّت برافروخته می شود و فریاد می زند: «امروز تو را به شیوه ای می کشم که هیچ کس را تاکنون این گونه به قتل نرسانده باشند».(1)

ص: 95


1- 98. . قتلنی اللّه إن لم أقتلک قتلة لم یقتلها أحد فی الإسلام: مقتل الحسین علیه السلام ص 54.

اکنون مسلم، خدا را شکر می کند و به او می گوید: «خوشحالم که خدا شهادت را به دست بدترین انسانها که تو باشی نصیب من گرداند، ما راضی به آن هستیم که خدا بین ما و شما قضاوت کند».(1)

آری، همواره شهادت، بزرگترین آرزوی مسلم بوده است.

همسفر خوبم!

مسلم می توانست به وسیله سازش با ابن زیاد، جان خود را نجات دهد.

امّا دیدی که چگونه در مقابل ابن زیاد از امام حسین(علیه السلام) دفاع کرد و لحظه ای کوتاه نیامد.

چرا مسلم این طرف و آن طرف را نگاه می کند؟

او به دنبال کسی می گردد تا به او وصیّت های خود را بگوید.

مسلم چه کسی را انتخاب می کند؟

اینان که گرد ابن زیاد جمع شده اند، همه نامردان این شهر هستند.

در این میان نگاهش به آشنایی می افتد، او را صدا می زند و به گوشه ای می رود و وصیّت های خود را به او می گوید.

فکر می کنی وصیّت مسلم چیست؟

این وصیت مسلم است: «من در شهر کوفه هفتصد درهم قرض دارم، دلم می خواهد این لباس جنگی مرا بفروشی و قرض مرا بدهی، همچنین بعد از کشته شدنم، بدن مرا به خاک بسپاری و شخصی را هم به سوی امام حسین(علیه السلام) بفرستی که او را از آمدن به کوفه منصرف کند».(2)

ص: 96


1- 99. . فقال: الحمد للّه علی کلّ حال، رضینا باللّه حَکَماً بیننا وبینکم: مقتل الحسین علیه السلام ص 54.
2- 100. . إنّ علیَّ بالکوفة دیناً استدنته منذ قدمت الکوفة، وهو سبعمئة درهم، فاقضها عنّی، وانظر جثّتی فاستوهبها من ابن زیاد فوارها...: تاریخ الطبری ج 4 ص 282.

بعد از این که سخن مسلم تمام می شود، آن شخص به نزد ابن زیاد می آید و تمام وصیّت های مسلم را به او می گوید.

ابن زیاد رو به او می کند و می گوید: «مسلم تو را محرم راز دانست و تو راز او را فاش ساختی، قرض مسلم را ادا کن! امّا با پیکر او هر چه بخواهم، می کنم و امّا درباره حسین، اگر او به سوی ما نیاید ما هم کاری با او نداریم».(1)

ابن زیاد دستور داد تا مسلم را بالای قصر ببرند.(2)

ص: 97


1- 101. . أمّا مالک فهو لک ولسنا نمنعک أن تصنع فیه ما أحببت... وأمّا حسین فإنّه إن لم یردنا لم نرده...: الإرشاد ج 2 ص 61.
2- 102. . ثمّ قال: اصعدوا به فوق القصر فاضربوا عنقه، واتبعوا جسده رأسه: الإرشاد ج 2 ص 63، بحار الأنوار ج 44 ص 357.

بر بلندی کوفه

همه می گویند که کوفیان بی وفایند.

نه، اتّفاقاً آنان خیلی با وفا هستند!

حتماً می گویی که چرا این حرف را می زنی، این کوفیان بودند که با مسلم بیعت کردند؛ ولی مسلم را تنها گذاشتند؟

خواننده عزیزم!

یادت هست موقعی که مسلم به کوفه آمد چه اجتماع بزرگی به وجود آمد و همه مردم برای دیدن مسلم جمع شدند؟

آن روز همه مردم برای دیدن طلوع مسلم در کوفه جمع شده بودند، امروز هم، همه برای دیدن غروب مسلم جمع شده اند!

خورشید جوانمردی بر بالای قصر کوفه غروب می کند!

ص: 98

غروب غریبانه ای است، آسمان خونین است!

مردم آمده اند، ببینند که سرانجام مسلم چه می شود.

خوب، این خودش یک نوع وفاداری است.

آنها می توانستند در خانه های خود بمانند و بیرون نیایند.

امّا آنها باید به کسی که با او بیعت کرده اند، وفادار باشند.

مسلم دیگر تنها نیست.

نگاه کن!

مردم گروه گروه به سوی قصر می آیند.

همه نگاه ها به سوی بالای قصر خیره می شود.

مسلم را به پشت بام قصر برده اند.

و یکی از سربازان ابن زیاد با شمشیر برهنه کنار او ایستاده است.

همه به چهره خونین مسلم نگاه می کنند.

غروب اسوه مردانگی و شجاعت نزدیک است!

مسلم ذکرِ خدا را بر لب دارد.

روز عرفه است و مردم بر بلندای کوه رحمت (جبلُ الرّحمه)، در صحرای عرفات مشغول عبادت هستند.

ولی مسلم بر بلندای قصر کوفه دعا می خواند!

نگاه به لب هایش کن! هنوز او تشنه است.

او نگاهی به شهر کوفه می کند و این چنین دعا می کند: «بار خدایا!، تو میان ما و این مردمی که پیمان خود را با ما

ص: 99

شکستند، قضاوت کن!».(1)

دعای او کوتاه و مختصر است.

مسلم، بالای بامِ بلا ایستاده است.

نگاه کن! اشک در چشمان مسلم است.

آیا می دانی این اشک، چه پیامی برای تاریخ دارد؟

نگاه مسلم به کجا خیره شده است؟

به راستی او چه می بیند که دیگران نمی توانند، ببینند؟

آیا او روزی را می بیند که سر مطهّر حسین(علیه السلام) را در این شهر می چرخانند؟

شاید او برای روزی گریه می کند که زینب(علیها السلام) را به اسیری می آورند.

آیا مسلم به یاد مولایش افتاده که اکنون به سوی کوفه در حرکت است؟

دوست من! سفر ما رو به پایان است. آیا موافقی در اینجا برایت حکایتی بگویم؟

روزی از روزها، پیامبر به عقیل (پدر مسلم) نگاهی کرد و فرمود: «روزی فرا می رسد که فرزند تو در راه عشق به حسین(علیه السلام) شهید می شود و اهل ایمان بر شهادتش اشک می ریزند و فرشتگان بر او صلوات می فرستند».

آنگاه پیامبر شروع به گریه کردن نمود.

ص: 100


1- 103. . اللّهمّ احکم بیننا وبین قومٍ غرّونا وکذّبونا وأذلّونا...: مقاتل الطالبیّین ص 67، الإرشاد ج 2 ص 63.

گریه پیامبر آن قدر شدید بود که اشکِ چشمهایش بر سینه اش می ریخت!104

کسی آن روز نمی دانست که چرا پیامبر این گونه، گریه می کند.

رسول خدا در واقع از غریبیِ مسلم خبر داشت و بر غربت او اشک می ریخت.

جانم به فدایت! ای غریب کوفه که پیامبر هم بر غربتت اشک ریخت.

به فرموده پیامبر اشک بر تو نشانه ایمان است.

خدا را شکر که اشکم هنگام خواندن این کتاب جاری شد و من نیز بر غربت تو اشک ها ریختم.

ای غریب کوفه! به این مردم بگو:

به غریبی ام نگاه نکنید!

اینان فرشتگان هستند که به استقبال من آمده اند.

آنان منتظر من هستند.

اکنون به مهمانی آسمان می روم.

آن هم رسول خداست که دست های خود را باز کرده است تا مرا در آغوش گیرد!

من از اینجا به بلندای عرش خدا می روم!

جلّاد شمشیر خود را بالا می برد.

خدای من! پیکر بی جان مسلم...

ای مردم بی وفای کوفه!

پیکر مهمان خود را تحویل بگیرید!(1)

ص: 101


1- 105. . فبعث إلی مسلم بن عقیل بضرب عنقه، ورماه من القصر إلی العامّة، فتفرّق مالهم وتبدّدت کلمتهم...: البدایة والنهایة ج 6 ص 259.

سخن آخر

سلام بر تو ای بنده خوب خدا!

سلام بر تو ای غریب کوچه ها!

سلام بر تو که مردانگی از تو درس آموخت.

سلام بر تو که تاریخ، به وفای تو چشم دوخت.

اکنون، که تو را بهتر شناختیم؛

فهمیدیم که به اوج غربت، لبخند زدی؛

در راه امام خود تا آخر ایستادی؛

پیام تو را می شنویم.

تا جان در تن داریم،

ص: 102

امام زمان خود را یاری می کنیم.

تا نفس در سینه داریم،

از زیبایی آمدنش دم می زنیم.

ما با خدای خویش پیمان می بندیم

تا نگذاریم

پرچم سبز شیعه، غریب بماند.

ص: 103

ص: 104

پی نوشت ها

(1) . وصل مسلم بن عقیل إلی الکوفة فی 5 شوال سنة 60، وبایعه من أهلها ثمانیة آلاف رجل سرّاً للحسین علیه السلام: حیاة الإمام الحسین علیه السلام ج 2 ص 345.

(2) . جهت اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به: مقاتل الطالبیّین لأبی الفرج الإصفهانی ص 62.

(3) . إنّ الحسین رضی اللّه عنه قدّم مسلم بن عقیل وهو ابن عمّه إلی الکوفة، وأمره أن ینظر إلی اجتماع الناس علیه ویکتب بخبرهم...: تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 170؛ فوافق بیعة أهل العراق، فسار إلیهم بعد أن أرسل ابن عمّه مسلم بن عقیل لأخذ البیعة...: لسان المیزان لابن حجر ج 6 ص 293؛ وقدّم أمامه ابن عمّه مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه وأرضاه، للدعوه إلی اللّه والبیعة له علی الجهاد، فبایعه أهل الکوفة علی ذلک وعاهدوه، وضمنوا له النصرة...: کشف الغمّة للإربلی ج 2 ص 215، الإرشاد للشیخ المفید ج 2 ص 31؛ کان الحسین قدّمه لیبایع له الناس، ثمّ جهّز إلیه عسکراً فقاتلوه...: فتح الباری لابن حجر ج 7 ص 74.

(4) . مرحوم شیخ صدوق تصریح قدس سره می کند که طفلان مسلم همراه با امام حسین علیه السلام بودند و در روز عاشورا اسیر شده و همراه دیگر اسیران به کوفه آورده شدند به همین جهت ما در این کتاب، به طفلان مسلم، اشاره ای نکردیم، مراجعه کنید به: الأمالی للصدوق ص 147.

(5) . ثمّ أقبل مسلم حتّی دخل الکوفة، فنزل دار المختار بن أبی عُبید، وهی التی تُدعی الیوم دار مسلم بن المسیّب: تاریخ الطبری ج 4 ص 264، مقتل الحسین علیه السلام لأبی مخنف ص 20، کتاب الفتوح لابن أعثم الکوفی ج 5 ص 33، روضة الواعظین للفتّال النیسابوری ص 173، الثقات لابن حبّان ج 2 ص 307، الإرشاد ج 412، بحار الأنوار للمجلسی ج 44 ص 335؛ فسار مسلم حتّی وافی الکوفة ونزل فی الدار التی تُعرف بدار المختار بن أبی عبید...: الأخبار الطوال للدینوری ص 231؛ لما قدم مسلم بن عقیل الکوفة بین یدی الحسین، نزل دار المختار فبایعه وناصحه...: تاریخ الإسلام ج 5 ص 61.

(6) . لقد اختار مسلم النزول فی بیت المختار دون غیره من زعماء الشیعة؛ وذلک لوثوقه بإخلاصه للإمام الحسین... فقد کان المختار زوجاً لعمرة بنت النعمان بن بشیر حاکم الکوفة...: حیاة الإمام الحسین علیه السلام ج 2 ص 345؛ وکانت عند المختار امرأتان، إحداهما أُمّ ثابت بنت سمرة بن جندب، والأُخری عمرة بنت النعمان بن بشیر...: تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 69 ص 295؛ وذُبحت عمرة بنت النعمان بن بشیر صبراً؛ لأنّها شهدت أنّ زوجها المختار عبد صالح...: سیر أعلام النبلاء

ص: 105

للذهبی ج 3 ص 543، الأعلام للزرکلی ج 5 ص 72.

(7) . تواترت الکتب حتّی اجتمع عنده فی نوب متفرّقة اثنا عشر ألف کتاب: بحار الأنوار ج 44 ص 334، أعیان الشیعة ج 1 ص 589؛ شخص الحسین یرید العراق، حین تواترت علیه کتبهم وترادفت رسلهم ببیعته والسمع والطاعة له: التنبیه والإشراف للمسعودی ص 262.

(8) . کتب إلیه شبث بن ربعی ویزید بن الحارث و...: أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، وأینعت الثمار، وطمت الجمام، فإذا شئت فاقدم علی جندٍ مجنّدة لک، والسلام: تاریخ الطبری ج 4 ص 262؛ إنّا معک، ومعنا مئه ألف سیف، إنّا قد حبسنا أنفسنا علیک، ولسنا نحضر الصلاة مع الولاة، فاقدم علینا فنحن فی مئه ألف سیف...: حیاة الإمام الحسین علیه السلام ج 2 ص 334.

(9) . بسم اللّه الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلی من بلغه کتابی هذا من أولیائه وشیعته بالکوفة، سلام علیکم، أمّا بعد، فقد أتتنی کتبکم وفهمت ما ذکرتم من محبّتکم لقدومی علیکم، وإنّی باعث إلیکم بأخی وابن عمّی وثقتی من أهلی مسلم بن عقیل...: الأخبار الطوال ص 230، الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 4 ص 21، بحار الأنوار ج 44 ص 334؛ وقد بعثت إلیکم ابن عمّی وثقتی من أهل بیتی مسلم بن عقیل، یکتب إلیَّ بأمرکم...: تاریخ ابن خلدون ج 3 ص 22.

(10) . أقبلت الشیعه تختلف إلیه، فلمّا اجتمعت إلیه جماعة منهم، قرأ علیهم کتاب الحسین، فأخذوا یبکون...: مقتل الحسین علیه السلام ص 21؛ فلمّا اجتمع إلیه منهم جماعة قرأ علیهم کتاب الحسین علیه السلام وهم یبکون، حتّی بایعه منهم ثمانیه عشر ألفاً: اللهوف فی قتلی الطفوف لابن طاووس ص 25.

(11) . فقام عابس بن شبیب الشاکری، فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّی أُخبرک عن الناس ولا أعلم ما فی أنفسهم وما أغرّک منهم، واللّه أُحدثک عمّا أنا موطن بنفسی علیه، واللّه لأجبیکم إذا دعوتم، ولأُقاتلنّ معکم عدوّکم: مقتل الحسین علیه السلام ص 20، تاریخ الطبری ج 4 ص 264؛ ذکر فی أصحاب الإمام الحسین علیه السلام: رجال الطوسی ص 103، جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 425.

(12) . ثمّ قام حبیب بن مظاهر الأسدی، قال: وأنا واللّه الذی لا إله إلاّ هو علی ما أنت علیه...: کتاب الفتوح ج 5 ص 34، تاریخ الطبری ج 4 ص 264. ولشرح حاله راجع: اختیار معرفة الرجال للشیخ الطوسی ج 1 ص 292، رجال الطوسی ص 60، رجال ابن داوود ص 70، نقد الرجال للتفرشی ج 1 ص 399، جامع الرواة ج 1 ص 178، معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 5 ص 201، أعیان الشیعة ج 4 ص 553.

(13) . کان النعمان أمیراً علی الکوفة لمعاویة سبعه أشهر...: الاستیعاب لابن عبد البرّ، ج 4 ص 1498، معجم رجال الحدیث ج 20 ص 178؛ کان معاویة بعث النعمان أمیراً علی الکوفة، فکان علیها سبعة أشهر: التاریخ الصغیر للبخاری ج 1 ص 140، التاریخ الکبیر للبخاری ج 8 ص 75.

(14) . فأقرّ عبید اللّه بن زیاد علی البصرة، والنعمان بن بشیر علی الکوفة... ولم یکن لیزید همّة حین ولی إلاّ بیعة النفر الذین أبوا علی معاویة الإجابة إلی بیعة یزید...: تاریخ الطبری ج 4 ص 250.

(15) . علم مکانه النعمان بن بشیر أمیر الکوفة، وکان حلیماً یجنح إلی المسالمة...: تاریخ ابن خلدون ج 3 ص 22.

(16) . جعلت الشیعة تختلف إلی مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه...: الإرشاد ج 2 ص 41.

(17) . خرج إلینا النعمان بن بشیر، فصعد المنبر، فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فاتّقوا اللّه عباد اللّه، ولا تسارعوا إلی الفتنة

ص: 106

والفرقة، فإنّ فیهما یهلک الرجال، وتُسفک الدماء، وتُغصب الأموال. وکان حلیماً ناسکاً یحبّ العافیة، قال: إنّی لم أقاتل مَن لم یقاتلنی، ولا أثب علی من لا یثب علیَّ...: مقتل الحسین علیه السلام ص 21، تاریخ الطبری ج 4 ص 264، الإرشاد ج 2 ص 44، بحار الأنوار ج 44 ص 336، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 22، قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 375.

(18) . إنّ هذا الأمر لا یصلح بالغشمة، وإنّ الذی سلکته أیّها الأمیر مسلک المستضعفین...: البدایة والنهایة لابن کثیر ج 8 ص 164.

(19) . فقال النعمان: أن أکون من المستضعفین فی طاعة اللّه، أحبّ إلیَّ من أن أکون من الأعزِّین فی معصیة اللّه: الإرشاد ج 2 ص 42، بحار الأنوار ج 44 ص 336، کتاب الفتوح ج 5 ص 35.

(20) . لم یزل مسلم بن عقیل یأخذ البیعة من أهل الکوفة، حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألف رجل فی سترٍ ورفق: الأخبار الطوال ص 235؛ کَتَب مسلم بن عقیل إلی الحسین بن علیّ یخبره بیعة اثنی عشر ألفاً من أهل الکوفة، ویأمره بالقدوم...: تاریخ الطبری ج 4 ص 258؛ وکان مسیر الحسین من مکّة... إلی العراق بعد أن بایع له من أهل الکوفة اثنا عشر ألفاً علی یدی مسلم بن عقیل بن أبی طالب، وکتبوا إلیه فی القدوم...: تاریخ مدینة دمشق ج 14 ص 213؛ وقد بایع مسلم بن عقیل ثمانیة عشر ألفاً: إمتاع الأسماع للمقریزی ج 5 ص 363؛ فذهب إلیه أهل الکوفة، فبایعه اثنا عشر ألفاً...: سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 306؛ فبایع أهل الکوفة ابن عمّه مسلم بن عقیل نیابة عنه، وهم اثنا عشر ألفاً، وقیل: أکثر من ذلک...: ینابیع المودّة للقندوزی ج 3 ص 26؛ فلمّا اجتمع إلیه منهم جماعة قرأ علیهم کتاب الحسین علیه السلام وهم یبکون، حتّی بایعه منهم ثمانیة عشر ألفاً: اللهوف فی قتلی الطفوف ص 25.

(21) . الرائد لا یکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألف، فعجّل الإقبال حین یأتیک کتابی: مثیر الأحزان لابن نما الحلّی ص 21، الأخبار الطوال ص 243، تاریخ الطبری ج 4 ص 281، أعیان الشیعة ج 1 ص 589.

(22) . قدم کتاب إلی الحسین مع عابس بن أبی شبیب الشاکری: أمّا بعد، فإنّ الرائد لا یکذب أهله...: تاریخ الطبری ج 4 ص 281.

(23) . خرج عبد اللّه بن مسلم، وکتب إلی یزید بن معاویة: أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقیل قد قدم الکوفة، فبایعه الشیعة للحسین، فإن کان لک بالکوفة حاجة فابعث إلیها رجلاً قویاً ینفذ أمرک ویعمل عملک فی عدوّک، فإنّ النعمان بن بشیر رجل ضعیف، وهو یتضعّف...: مقتل الحسین علیه السلام ص 22، الإرشاد ج 2 ص 42، روضة الواعظین ص 173، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 22.

(24) . کان یزید علیه ساخطاً، وکان قد همّ بعزله، وکان علی البصرة: تهذیب الکمال للمزّی ج 6 ص 423، سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 306.

(25) . فقال له سِرجون: أرأیت لو نُشر لک معاویة کنت تأخذ برأیه؟ قال نعم، فأخرج عهد عبید اللّه علی الکوفة ، فقال : هذا رأی معاویة ، ومات وقد عهد بهذا الکتاب . فأخذ برأیه وجمع الکوفة والبصرة لعبید اللّه...: الکامل فی التاریخ ج 4 ص 23، الإرشاد ج 2 ص 42، تاریخ الطبری ج 4 ص 265؛ وکان سِرجون أشار علی یزید بتقدیم عبد اللّه، وهو إذّاک عنه ساخط...: درر السمط فی خبر السبط ص 97؛ فقال: یا سِرجون، ما الذی عندک فی أهل الکوفة، فقد قدم مسلم بن عقیل وقد بایعه الترابیة للحسین بن علی - رضی اللّه عنهما -؟ فقال له سِرجون: أتقبل منّی ما أشیر به علیک؟...: کتاب الفتوح ج 5 ص 36.

(26) . أمّا بعد، فإنّ شیعتی من أهل الکوفة کتبوا إلیَّ فخبرونی أنّ مسلم بن عقیل یجمع الجموع ویشقّ عصا المسلمین، وقد اجتمع علیه خلق کثیر من شیعة أبی تراب، فإذا وصل إلیک کتابی هذا فسر حین تقرأه حتّی تقدم الکوفة... فالعجل العجل العجل: کتاب الفتوح ج 5 ص 36؛ فسر حین تقرأ کتابی هذا حتّی تأتی أهل الکوفة فتطلب ابن عقیل...: تاریخ الطبری ج 4 ص 265.

ص: 107

(27) . ثمّ دفع الکتاب إلی مسلم بن عمرو الباهلی، ثمّ أمره أن یجدّ السیر إلی عبد اللّه بن زیاد: کتاب الفتوح ج 5 ص 37.

(28) . قد کان الحسین بن علی قد کتب إلی روساء أهل البصرة... یدعوهم فیه إلی نصرته والقیام معه فی حقّه، فکان کلّ من قرأ کتاب الحسین کتمه ولم یخبر به أحداً، إلاّ المنذر بن الجارود، فإنّه خشی أن یکون هذا الکتاب دسیساً من عبد اللّه بن زیاد، وکانت حومة بنت المنذر بن الجارود تحت عبید اللّه....: کتاب الفتوح ج 5 ص 37، تاریخ الطبری ج 4 ص 266، البدایة والنهایة ج 8 ص 170.

(29) . فأمر عبید اللّه بن زیاد بطلب الرسول، فأتوه، فضُربت عنقه: الأخبار الطوال ص 232؛ فجاءه بالرسول من العشیة التی یرید صبحتها أن یسبق إلی الکوفة، وأقرأه کتابه، فقدم الرسول فضرب عنقه: تاریخ الطبری ج 4 ص 266، مقتل الحسین علیه السلام ص 26.

(30) . یا أهل البصرة، إنّ أمیر المؤمنین ولاّنی مع البصرة الکوفة، وأنا سائر إلیها، وقد خلّفت علیکم أخی عثمان بن زیاد، فإیّاکم والخلاف والإرجاف، فوالذی لا إله غیره، لانْ بلغنی عن رجل منکم خلاف لأقتلنّه وعریفه وولیّه...: مقتل الحسین علیه السلام ص 26، الأخبار الطوال ص 222، تاریخ الطبری ج 4 ص 266، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 23.

(31) . لمّا بلغ عبد اللّه بن زیاد مسیر الحسین بن علی من الحجاز یرید الکوفة وعبید اللّه بن زیاد بالبصرة، خرج علی بغاله وهو اثنا عشر رجلاً، حتّی قدم الکوفة: أنساب الأشراف للبلاذری ص 86.

(32) . فأقبل ابن زیاد فی وجوه البصرة حتّی قدم الکوفة متلثّماً، فما مرّ علی مجلسٍ من مجالسهم فیسلّم، إلاّ قالوا: وعلیک السلام یابن رسول اللّه، وهم یظنّون أنّه الحسین...: الإرشاد ج 2 ص 44.

(33) . جعلوا یقبّلون یده ورجله، فقال عبید اللّه: لشدّ ما فسد هؤلاء: الطبقات الکبیر لابن سعد ترجمة الإمام الحسینع ص 65.

(34) . فلا یمرّ بمجلسٍ فیسلّم علیهم، إلاّ قالوا: وعلیک السلام یابن رسول اللّه، یظنّونه الحسین، فنزل القصر...: سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 306، الإصابة لابن حجر ج 2 ص 70.

(35) . فاطّلع علیه النعمان وهو یظنّه الحسین، فقال: أنشدک اللّه ألا تنحّیت، واللّه ما أنا بمسلّم إلیک بأمانتی، وما لی فی قتالک من إرب، فجعل یکلّمه. ثمّ إنّه دنا فتدلّی النعمان من شرف القصر فجعل یکلّمه، فقال ابن زیاد: افتح لا فتحت، فقد طال لیلک یا نعیم...: أعیان الشیعة ج 1 ص 591، بحار الأنوار ج 44 ص 341، تاریخ الطبری ج 4 ص 268.

(36) . فسمعها إنسان خلفه فنکص إلی القوم الذین اتّبعوه من أهل الکوفة علی أنّه الحسین، فقال: أی قوم ابن مرجانة، والذی لا إله إلاّ غیره...: تاریخ الطبری ج 4 ص 268، الإرشاد ج 2 ص 44.

(37) . تحوّل مسلم حین قدم عبید اللّه من الدار التی کان فیها إلی دار هانی بن عروة المرادی...: تهذیب التهذیب لابن حجر ج 2 ص 302.

(38) . کان شیخ مراد وزعیمها، یرکب فی أربعة آلاف درّاع وثمانیة آلاف راجل، وإذا أجابها أحلافها من کندة وغیرها کان فی ثلاثین ألف دارع...: قاموس الرجال ج 10 ص 490.

(39) . استدعی بهانی بن عروه، فأُدخل علیه القصر وهو ابن بضع وتسعین سنة...: الإصابة لابن حجر ج 6 ص 445.

(40) . حتّی انتهی إلی دار هانی بن عروه المرادی، فدخل بابه وأرسل إلیه أن اخرج، فخرج إلیه هانی، فکره هانی مکانه حین رآه، فقال له مسلم: أتیتک لتجیرنی وتضیفنی، فقال: رحمک اللّه، لقد کلّفتنی شططاً، ولولا دخولک داری لسألتک أن تخرج عنّی، غیر أنّی یأخذنی من ذلک ذمام ولیس مردود علی مثلک عن جهل، ادخل. فآواه...: مقتل الحسین علیه السلام ص 31، مقاتل الطالبیّین لأبی

ص: 108

الفرج الإصفهانی ص 64، تاریخ الطبری ج 4 ص 270.

(41) . لمّا نزل القصر نودی: الصلاه جامعة. فاجتمع الناس، فخرج إلینا فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ أمیر المؤمنین أصلحه اللّه ولاّنی مصرکم وثغرکم، وأمرنی بإنصاف مظلومکم، وإعطاء محرومکم، وبالإحسان إلی سامعکم ومطیعکم، وبالشدّة علی مریبکم وعاصیکم... فأنا لمحسنکم کالولد البرّ، وسوطی وسیفی علی من ترک أمری...: مقتل الحسین علیه السلام ص 27، مقاتل الطالبیّین ص 64، أعلام الوری للشیخ الطبرسی ج 1 ص 438.

(42) . اکتبوا إلی العرفاء ومن فیکم من طلبة أمیر المؤمنین، ومن فیکم من الحروریة وأهل الریب الذین رأیهم الخلاف والشقاق...: الإرشاد ج 452، بحار الأنوار ج 44 ص 341.

(43) . شریک بن الأعور الحارثی الهمدانی، من خواص أمیر المؤمنین علیه السلام شهد معه الجمل وصفّین... لمّا قدم الکوفة فنزل دار هانی بن عروة وفیها مسلم بن عقیل...: الغارات للثقفی ج 2 ص 739، مقاتل الطالبیّین ص 64، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 242، سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 299، أنساب الأشراف ص 79.

(44) . فقال لمسلم: إنّ هذا الفاجر عائدی العشیة، فإذا جلس فاخرج إلیه فاقتله، ثمّ اقعد فی القصر، لیس أحد یحول بینک وبینه...: الکامل فی التاریخ ج ص 426، تاریخ الطبری ج 4 ص 271.

(45) . قال شریک لمسلم: أرأیتک إن أمکنتک من عبید اللّه، أضاربه أنت بالسیف؟ قال: نعم واللّه. وجاء عبید اللّه شریکاً یعوده فی منزل هانی، وقد قال شریک لمسلم: إذا سمعتنی أقول: اسقونی ماءً، فاخرج علیه فاضربه. وجلس عبید اللّه علی فراش شریک، وقام علی رأسه مهران، فقال: اسقونی ماءً، فخرجت جاریة بقدح فرأت مسلماً فزالت، فقال شریک: اسقونی ماءً، ثمّ قال الثالثة: ویلکم تحمونی الماء! اسقونیه ولو کانت فیه نفسی...: مقتل الحسین علیه السلام ص 29، تاریخ الطبری ج 4 ص 267.

(46) . قال شریک: ما منعک أن تخرج فتقتله؟ قال: حدیث بلغنی عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم أنّه قال: الإیمان قید ضدّ الفتک، لا یفتک مؤمن...: البدایة والنهایة ج 8 ص 164، مقاتل الطالبیّین ص 65؛ وروی العامّة هذا الحدیث عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم، فراجع: مسند أحمد ج 1 ص 166، المصنّف لعبد الرزّاق ج 5 ص 299، سنن أبی داود للسجستانی ج 1 ص 631، المستدرک للحاکم النیسابوری ج 4 ص 352، مجمع الزوائد للهیثمی ج 1 ص 96، المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 186، المعجم الکبیر ج 19 ص 319، مسند الشامیین للطبرانی ج 3 ص 350، مسند الشهاب لابن سلامة ج 1 ص 129، الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 478، کنز العمّال للمتّقی الهندی ج 1 ص 93، تاریخ بغداد للخطیب البغدادی ج 10 ص 386، تفسیر القرطبی ج 5 ص 121.

(47) . دعی ابن زیاد مولیً یقال له مَعقِل، فقال له: خذ هذه ثلاثة آلاف درهم، ثمّ اطلب مسلم بن عقیل، واطلب لنا أصحابه، ثمّ اعطهم هذه الثلاثة آلاف فقل لهم: استعینوا بها حرب عدوّکم، واعلمهم أنّک منهم...: مقتل الحسین علیه السلام ص 31، الإرشاد ج 2 ص 45.

(48) . ففعل ذلک حتّی أتی إلی مسلم بن عوسجة الأسدی من بنی سعد بن ثعلبة فی المسجد الأعظم وهو یصلّی، وسمع الناس یقولون: إنّ هذا یبایع للحسین، فجاء الرجل حتّی فرغ من صلاته...: مقتل الحسین علیه السلام ص 32، تاریخ الطبری ج 4 ص 270، الإرشاد ج 2 ص 45.

(49) . فأخذ ببیعته قبل أن یبرح، وأخذ علیه المواثیق المغلظة لیناصحنّ ولیکتمنّ، فأعطاه من ذلک ما رضی به...: مقتل الحسین علیه السلام

ص: 109

ص 32، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 25.

(50) . فدفع المال إلی أبی ثمامة العامری بأمر مسلم بن عقیل، وهو الذی یقبض ما یؤتی به من الأموال ویشتری السلاح...: البدایة والنهایة ج 1648.

(51) . فکان یغدو إلی مسلم بن عقیل، فلا یُحجب عنه، فیکون نهاره کلّه عنده، فیتعرّف جمیع أخبارهم، فإذا أمسی وأظلم عنه اللیل دخل علی ابن زیاد...: الأخبار الطوال ص 236.

(52) . فجاءه خبر ابن عقیل أنّه ظهر بالکوفة، ولم یکن خروجه علی میعاد أصحابه...: تاریخ الإسلام ج 5 ص 61.

(53) . قال عبید اللّه لوجوه أهل الکوفة: ما بال هانی بن عروة لم یأتینی فیمن أتی؟ تهذیب الکمال ج 6 ص 424، تهذیب التهذیب ج 2 ص 302، تاریخ الطبری ج 4 ص 259.

(54) . کانت روعة أُخت عمرو بن الحجّاج تحت هانی بن عروة، وهی أُمّ یحیی بن هانی، فقال لهم: ما یمنع هانی بن عروة من إتیاننا؟ فقالوا: ما ندری أصلحک اللّه، وأنّه لیشتکی...: مقتل الحسین علیه السلام ص 35.

(55) . ما یمنعک من لقاء الأمیر؟ فإنّه ذکرک وقد قال: لو أعلم أنّه شاکّ لعدته...: مقتل الحسین علیه السلام ص 36.

(56) . إذا دنی من القصر کأنّ نفسه أحسّت ببعض الذی کان، فقال لحسّان بن أسماء: یابن أخی، إنّی واللّه لهذا الرجل لخائف، فما تری؟ فقال: أی عمّ، واللّه ما أتخوّف علیک شیئاً...: مقتل الحسین علیه السلام ص 36، الإرشاد ج 2 ص 47، بحار الأنوار ج 44 ص 344.

(57) . یا هانی بن عروة، ما هذه الأُمور التی تربص فی دورک لأمیر المؤمنین وعامّة المسلمین؟ جئت بمسلم بن عقیل فأدخلته دارک وجمعت له السلاح: تاریخ الطبری ج ص 273.

(58) . دعا ابن زیاد معقلاً ذاک اللعین، فجاء ووقف بین یدیة، فقال: تعرف هذا؟ قال: نعم، وعلم هانی عند ذلک أنّه کان عیناً علیهم...: تاریخ الطبری ج 4 ص 273.

(59) . واللّه ما دعوته إلی منزلی، ولا علمت بشیء من أمره، حتّی إذا جائنی یسألنی النزول فاستحییت...: تاریخ الطبری ج4 ص 272، الإرشاد ج2 ص 47، بحار الأنوار ج 44 ص 344.

(60) . واللّه لتأتینی به أو لأضربنّ عنقک، فقال هانی: إذاً تکثر البارقة حول دارک، فقال: والهفا علیک، أبالبارقة تخوّفنی، وهو یظنّ أنّ عشیرته سیمنعونه...: مقتل الحسین علیه السلام ص 38.

(61) . أُدنوه منّی، فأُدنی، فاعترض وجهه بالقضیب، فلم یزل یضرب وجهه وأنفه وجبینه وخدّه حتّی کسر أنفه، وسیل الدماء علی ثیابه...: مقتل الحسین ص 38.

(62) . فألقوه فی بیتٍ من بیوت الدار، وأغلقوا علیه بابه...: مقتل الحسین علیه السلام ص 38.

(63) . فقام إلیه أسماء بن خارجة، فقال:... أمرتنا أن نجیئک بالرجل، حتّی إذا جئناک به هشمت وجهه...: الإرشاد ج 2 ص 50.

(64) . فخرج إلی عبید اللّه فقال: رأیته حیّاً... اخرج إلی هؤلاء فأخبرهم. فخرج وأمر عبید اللّه الرجل فخرج معه، فقال لهم شریح: ما هذه الرعة السیّئة، الرجل حیّ... فانصرفوا ولا تحلّوا بأنفسکم ولا بصاحبکم، فانصرفوا: مقتل الحسین علیه السلام ص 30، الإرشاد ج 2 ص 48، تاریخ الطبری ج 4 ص 269.

(65) . کان مخرج مسلم بن عقیل بالکوفة یوم الثلاثاء لثمان لیالٍ مضین من ذی الحجّة...: تاریخ الطبری ج 4 ص 286.

ص: 110

(66) . فخرج فصعد المنبر ومعه أشراف الناس وشرطه وحشمه، فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد أیّها الناس، فاعتصموا بطاعة اللّه وطاعة أئمّتکم...: الإرشاد ج 2 ص 51.

(67) . حتّی دخلت النظّارة المسجد من قبل باب التمارین، یشتدّون ویقولون: قد جاء ابن عقیل! فدخل عبید اللّه القصر مسرعاً وأغلق أبوابه...: تاریخ الطبری ج 4 ص 275، بحار الأنوار ج 44 ص 348.

(68) . فأمرنی أن أُنادی فی أصحابی، وقد ملأ الدور منهم حوالیه، فقال: ناد: یا منصور أمت، فخرجت فنادیت، وتبادر أهل الکوفة فاجتمعوا إلیه، فعقد لعبد الرحمن بن عزیز الکندی علی ربیعة...: مقاتل الطالبیّین ص 70.

(69) . ثمّ رکب مسلم بن عقیل فی ثلاثة آلاف فارس یرید عبید اللّه بن زیاد...: الثقات ج 3 ص 308.

(70) . وخرج وأصحابه، وهو لا یشکّ فی وفاء القوم وصحّة نیّاتهم...: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 243.

(71) . خوّفوا أهل المعصیة الحرمان والعقوبة، واعلموهم وصول الجند من الشام إلیهم...: مقاتل الطالبیّین ص 71، الإرشاد ج 2 ص 53.

(72) . أیّها الناس، الحقوا بأهالیکم ولا تعجلوا الشرّ... فإنّ هذه جنود أمیر المؤمنین یزید قد أقبلت...: تاریخ الطبری ج 4 ص 277، بحار الأنوار ج 44 ص 349.

(73) . ودعا ابن زیاد کثیر بن شهاب، وأمره أن یخرج فیمن أطاعة من مذحج، فیسیر فی الکوفة ویخذّل الناس عن ابن عقیل ویخوّفهم الحرب...: الإرشاد ج 2 ص 52.

(74) . وأمر محمّد بن أشعث أن یخرج فیمن أطاعه من کِندة، ویرفع رایة أمان لمن جاءه من الناس...: الإرشاد ج 2 ص 52.

(75) . فأقبل المختار فی موالٍ له، حتّی انتهی إلی باب الفیل... فقال للمختار: ما وقوفک ها هنا، لا أنت مع الناس ولا أنت فی رحلک؟: تاریخ الطبری ج 4 ص 441.

(76) . فلمّا قرب من قصر عبید اللّه، نظر فإذا معة عشرة أنفس، فقال: یا سبحان اللّه، غرّنا هؤلاء بکتبهم، ثمّ أسلمونا إلی أعدائنا هکذا...: الثقات ج 2 ص 308.

(77) . خرج متوجّها نحو أبواب کندة، وبلغ الأبواب ومعه منهم عشرة، ثمّ خرج من الباب وإذا لیس معه إنسان، فالتفت، فإذا هو لا یحسّ أحداً یدلّه علی الطریق، ولا یدلّه علی منزل، ولا یواسیه بنفسه إن عرض له عدوّ...: تاریخ الطبری ج 4 ص 277.

(78) . وادع الناس إلی طاعتی واخذلهم عن آل أبی سفیان ، فإن رأیت الناس مجتمعین علی بیعتی فعجّل لی بالخبر حتّی أعمل علی حسب ذلک إن شاء اللّه تعالی ، ثم عانقه الحسین وودّعه وبکیا جمیعا الفتوح : ج 5 ص 30 .

(79) . قال لأصحابه: أشرفوا فانظروا هل ترون منهم أحداً؟ فأشرفوا فلم یروا أحداً، قال: فانظروا لعلّهم تحت الظلال قد کمنوا لکم...: الإرشاد ج 2 ص 55، مقتل الحسین علیه السلام ص 47.

(80) . وأمر عمرو بن نافع فنادی: ألا برئت الذمّة من رجل... صلّی العتمة إلاّ فی المسجد، فلم یکن له إلاّ ساعة حتّی امتلأ المسجد من الناس...: تاریخ الطبری ج 4 ص 278.

(81) . أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقیل السفیه الجاهل قد أتی ما قد رأیتم من الخلاف والشقاق، فبرئت ذمّة اللّه من رجل وجدناه فی داره...: الإرشاد ج 2 ص 56، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 32، تاریخ الطبری ج 4 ص 279، أعیان الشیعة ج 1 ص 592.

(82) . یا حصین، ثکلتک أُمّک إن ضاع باب سکّة من سکک الکوفة، أو خرج هذا الرجل ولم تأتنی به، وقد سلّطتک علی دور أهل

ص: 111

الکوفة...: تاریخ الطبری ج 4 ص 279.

(83) . فسلّم علیها مسلم فردّت علیه، فقال لها: یا أمة اللّه، اسقینی ماءً...: روضة الواعظین ص 175.

(84) . یا أمة اللّه، ما لی فی هذا المصر منزل ولا عشیرة، فهل لکِ إلی أجرٍ ومعروفٍ ولعلّی مکافیک بعد الیوم؟...: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 244، تاریخ الطبری ج4 ص 278.

(85) . أنا مسلم بن عقیل، کذّبنی هؤلاء القوم وغرّونی: الإرشاد ج 2 ص 55.

(86) . وجاء اللیل، فهرب مسلم حتّی دخل علی امرأة من کِندة، فاستجار بها...: تاریخ الإسلام ج 4 ص 171.

(87) . فقال: واللّه إنّه لیریبنی کثرة دخولک هذا البیت وخروجک منه منذ اللیلة؟ إنّ لک شأناً! فقالت: یا بنیء الهُ عن هذا، قال لها: واللّه لتخبرینی، قالت: یا بنی لا تحدّثنّ أحداً من الناس بما أخبرک. وأخذت علیه الإیمان...: تاریخ الطبری ج 4 ص 278، الإرشاد ج 2 ص 55.

(88) . فلمّا أصبح ابن تلک العجوز وهو بلال بن أسید الذی آوت أُمّه ابن عقیل، فغدا إلی عبد الرحمن بن محمّد بن الأشعث، فأخبره بمکان ابن عقیل عند أُمّه...: تاریخ الطبری ج 4 ص 279.

(89) . فلمّا سمع وقع حوافر الخیل وأصوات الرجال، عرف أنّه قد أُتی، فخرج إلیهم بسیفه، واقتحموا علیه الدار، فشدّ علیهم یضربهم بسیفه، حتّی أخرجهم من الدار، ثمّ عادوا إلیه فشدّ کذلک... فلمّا رأوا ذلک أشرفوا علیه من فوق ظهر البیت فأخذوا یرمونه بالحجارة ویلهبون النار فی أطنان القصب...: تاریخ الطبری ج 4 ص 279.

(90) . فتبسّم مسلم رحمه اللّه ثمّ قال: یا نفس، اخرجی إلی الموت الذی لیس منه محیص...: کتاب الفتوح ج 5 ص 53.

(91) . أیّها الأمیر، إنّک بعثتنی إلی أسدٍ ضرغام، وسیفٍ حسام فی کفّ بطلٍ هُمام، من آل خیر الأنام...: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 244، بحار الأنوار ج 14 ص 354.

(92) . فدنا محمّد بن الأشعث فقال: لک الأمان، فقال مسلم: آمن أنا؟ قال: نعم...: مقاتل الطالبیّین ص 69، الإرشاد ج 2 ص 59.

(93) . فاجتمعوا حوله وانتزعوا سیفه من عنقه... فکأنّه عند ذلک آیس من نفسه، فدمعت عیناه، ثمّ قال: هذا أوّل الغدر: روضة الواعظین ص 176، الإرشاد ج 2 ص 59.

(94) . إنّی واللّه ما لنفسی أبکی، ولا لها من القتل أرثی... ولکن أبکی لأهلی المقبلین إلیّ، أبکی لحسین وآل حسین: تاریخ الطبری ج 4 ص 280، البدایة والنهایة ج 8 ص 171.

(95) . لمّا وافی زُبالة، وافاه بها رسول محمّد بن الأشعث... بما کان سأله مسلم أن یکتب به إلیه من أمره، وخذلان أهل الکوفة بعد أن بایعوه...: الأخبار الطوال ص 247.

(96) . وإذا قلّة باردة موضوعة علی الباب، فقال: اسقونی من هذا الماء، فقال له مسلم بن عمرو الباهلی: أتراها ما أبردها، لا واللّه لا تذوق منها قطرة أبداً حتّی تذوق الحمیم فی نار جهنّم: الإرشاد ج 2 ص 60، تاریخ الطبری ج 4 ص 281.

(97) . فصبّ فیه ماءً ثمّ سقاه، فأخذ کلّما شرب امتلأ القدح دماً...: الإرشاد ج 2 ص 61، بحار الأنوار ج 44 ص 355.

(98) . قتلنی اللّه إن لم أقتلک قتلة لم یقتلها أحد فی الإسلام: مقتل الحسین علیه السلام ص 54.

(99) . فقال: الحمد للّه علی کلّ حال، رضینا باللّه حَکَماً بیننا وبینکم: مقتل الحسین علیه السلام ص 54.

(100) . إنّ علیَّ بالکوفة دیناً استدنته منذ قدمت الکوفة، وهو سبعمئة درهم، فاقضها عنّی، وانظر جثّتی فاستوهبها من ابن زیاد

ص: 112

فوارها...: تاریخ الطبری ج 4 ص 282.

(101) . أمّا مالک فهو لک ولسنا نمنعک أن تصنع فیه ما أحببت... وأمّا حسین فإنّه إن لم یردنا لم نرده...: الإرشاد ج 2 ص 61.

(102) . ثمّ قال: اصعدوا به فوق القصر فاضربوا عنقه، واتبعوا جسده رأسه: الإرشاد ج 2 ص 63، بحار الأنوار ج 44 ص 357.

(103) . اللّهمّ احکم بیننا وبین قومٍ غرّونا وکذّبونا وأذلّونا...: مقاتل الطالبیّین ص 67، الإرشاد ج 2 ص 63.

(104) . قال علی علیه السلام لرسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم: یا رسول اللّه، إنّک تحبّ عقیلاً؟ قال: أی واللّه، إنّی لأحبّه حبّین: حبّاً له، وحبّاً لحبّ أبی طالب له، وإنّ ولده لمقتول فی محبّة ولدک، فتدمع علیه عیون المؤمنین، وتصلّی علیه ملائکة المقرّبون. ثمّ بکی رسول اللّه حتّی جرت دموعه علی صدره: الأمالی للصدوق ص 191، بحار الأنوار ج 22 ص 228.

(105) . فبعث إلی مسلم بن عقیل بضرب عنقه، ورماه من القصر إلی العامّة، فتفرّق مالهم وتبدّدت کلمتهم...: البدایة والنهایة ج 6 ص 259.

ص: 113

ص: 114

منابع

1. الأخبار الطوال ، أبو حنیفة أحمد بن داوود الدینوریّ (ت 282 ه ) ، تحقیق : عبد المنعم عامر ، قمّ : منشورات الرضی ، الطبعة الاُولی ، 1409 ه .

2. الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه ) تحقیق : مؤسّسة آل البیت علیهم السلام ، قمّ : مؤسّسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

3. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب ، یوسف بن عبد اللّه القُرطُبی المالکی المعروف بابن عبد البرّ (ت 363 ه ) ، تحقیق : علی محمّد البجاوی ، بیروت : دار الجیل .

4. الإصابة فی تمییز الصحابة ، أبو الفضل أحمد بن علیّ بن الحجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود ، وعلیّ محمّد معوّض ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

5. الأعلام ، خیر الدین الزرکلی (ت 1980 م) ، بیروت : دارالعلم للملایین ، 1990م .

6. اختیار معرفة الرجال (رجال الکشّی) ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : السیّد مهدی الرجائی ، قمّ : مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث ، الطبعة الاُولی ، 1404 ه .

7. إعلام الوری بأعلام الهدی ، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث ، قمّ : مؤسّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث ، الطبعة الأولی ، 1417 ه .

8. أعیان الشیعة ، السیّد محسن الأمین الحسینی العاملی الشقرائی (ت 1371 ه ) ، تحقیق وتخریج : السیّد حسن الأمین ، بیروت : دار التعارف ، الطبعة الخامسة ، 1403 ه .

9. إمتاع الأسماع، أحمد بن علی المَقریزی (ت 745 ه ) ، تحقیق وتعلیق : محمّد عبد الحمید النمیسی، منشورات محمّد علی بیضون، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الأولی، 1420 م .

ص: 115

10. أنساب الأشراف، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذریّ (ت 279 ه ) ، إعداد : محمّد باقر المحمودیّ ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات ، الطبعة الأولی ، 1394 م .

11. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار ، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (ت 1110 ه ) ، تحقیق : دار إحیاء التراث ، بیروت : دار إحیاء التراث ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .

12. البدایة والنهایة، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الأولی .

13. تاریخ ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمّد الحضرمی (ابن خلدون) (ت 808 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الرابعة .

14. تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : عمر عبد السلام التدمری ، بیروت : دار الکتاب العربی ، الطبعة الأولی 1409 ه .

15. تاریخ بغداد أو مدینة السلام ، أبو بکر أحمد بن علی الخطیب البغدادی (ت 463 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الأولی ، 1417 ه .

16. التاریخ الصغیر ، محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، تحقیق : محمود إبراهیم زائد ، بیروت : دار المعرفة ، الطبعة الأولی ، 1406 ه .

17. تاریخ الطبری (تاریخ الاُمم والملوک) ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبریّ الإمامی (ق 5 ه ) ، تحقیق : نخبة من العلماء ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات ، الطبعة الرابعة ، 1403 .

18. التاریخ الکبیر ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، بیروت : دار الفکر .

19. تاریخ مدینة دمشق، ، علیّ بن الحسن ابن عساکر الدمشقی (ت 571 ه ) ، تحقیق: علیّ شیری ، بیروت : دار الفکر ، 1415 ه .

20. تاریخ الیعقوبی ، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح المعروف بالیعقوبی (ت 284 ه ) ، بیروت : دار صادر .

21. تذکرة الحفّاظ ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، صُحّح عن النسخة المحفوظة فی مکتبة الحرم المکّی تحت إعانة وزارة معارف الحکومة العالیة الهندیة .

ص: 116

22. ترجمة الإمام الحسین علیه السلام من طبقات ابن سعد ، عبد العزیز الطباطبائی ، الهدف للإعلام والنشر من القسم غیر المطبوع من کتاب الطبقات الکبیر لابن سعد ، الطبعة الأولی .

23. تفسیر القرطبی (الجامع لأحکام القرآن) ، أبو عبداللّه محمّد بن أحمد الأنصاریّ القرطبیّ (ت 671 ه ) ، تحقیق : محمّد عبدالرحمن المرعشلی ، بیروت : دار إحیاءالتراث العربیّ ، الطبعة الثانیة 1405 ه .

24. التنبیه والإشراف ، علی بن الحسین المسعودی (ت 345 ه ) ، بیروت: دار صعب.

25. تهذیب التهذیب ، أبو الفضل أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الأولی، 1404 م .

26. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال ، یونس بن عبد الرحمن المزّی (ت 742 ه ) ، تحقیق : الدکتور بشّار عوّاد معروف ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الاُولی 1409 ه .

27. الثقات ، محمّد بن حبّان البستی (ت 354 ه ) ، الهند : مجلس دائرة المعارف العثمانیة بحیدر آباد الدکن، مؤّسة الکتب الثقافیة، الطبعة الأولی .

28. جامع الرواة ، محمّد بن علی الغروی الأردبیلی (ت 1101 ه ) ، قمّ : مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی .

29. الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه ) ، بیروت : دارالفکر ، الطبعة الأولی ، 1401 م .

30. حیاة الإمام الحسین علیه السلام، باقر شریف القرشی (معاصر)، النجف الأشرف : مطبعة الآداب ، الطبعة الأولی ، 1394 م .

31. درر السمط فی خبر السبط، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن أبی بکر القضاعی المعروف بابن الأنبار ( ت 658 ه )، تحقیق : الدکتور عزّ الدین عمر موسی، بیروت : دار الغرب الإسلامی ، الطبعة الأولی ، 1407 م .

32. رجال ابن داوود ، الحسن بن علی الحلّی (ت 737 ه ) ، تحقیق : محمّد صادق آل بحر العلوم ، قمّ : منشورات الشریف الرضی ، 1392 ه .

33. رجال الطوسی ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسیّ (ت 460 ه ) ، تحقیق : جواد القیّومیّ ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامیّ التابعة لجماعة المدرّسین ، الطبعة الاُولی 1415 ه .

34. روضة الطالبین، أبو زکریا محیی الدین النووی، ( ت 676 ه )، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمّد معوّض، بیروت : دار الکتب العلمیة .

ص: 117

35. روضة الواعظین ، محمّد بن الحسن بن علیّ الفتّال النیسابوری (ت 508 ه ) ، تقدیم : محمّد مهدی الخرسان ، قمّ: منشورات الشریف الرضی .

36. سنن أبی داوود ، أبو داوود سلیمان بن أشعث السجستانی الأزدی (ت 275 ه ) ، تحقیق : سعید محمّد اللّحام، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، طبعة جدیدة منقّحة ومفهرسة ، أخرجه وراجعه ووضع فهارسه: مکتب الدراسات والبحوث فی دار الفکر، الطبعة الأولی، 1410 ه .

37. سیر أعلام النبلاء، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبیّ (ت 748 ه ) ، تحقیق : شُعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة ، 1414 ه .

38. الغارات ، أبو إسحاق إبراهیم بن محمّد بن سعید المعروف بابن هلال الثقفی (ت 283 ه )، تحقیق : السیّد جلال الدین المحدّث الأرموی ، طهران : أنجمن آثار ملّی ، الطبعة الاُولی ، 1395 ه .

39. فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (ت 852 ه ) ، بیروت : دار المعرفة للطباعة والنشر ، الطبعة الثانیة .

40. الفتوح، أبو محمّد أحمد بن أعثم الکوفیّ (ت 314 ه )، تحقیق : علی شیری، بیروت : دار الأضواء ، الطبعة الأُولی ، 1411 ه .

41. قاموس الرجال فی تحقیق رواة الشیعة ومحدّثیهم ، محمّد تقیّ بن کاظم التستریّ (ت 1320 ه ) ، قمّ : مؤسسة النشر الإسلامیّ ، الطبعة الثانیة 1410 ه .

42. الکامل فی التاریخ ، أبو الحسن علیّ بن محمّد الشیبانیّ الموصلیّ المعروف بابن الأثیر (ت 630 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار إحیاء التراث العربیّ ، الطبعة الاُولی 1408 ه .

43. کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة ، علیّ بن عیسی الإربلیّ (ت 687 ه ) ، تصحیح : السیّد هاشم الرسولیّ المحلاّتیّ ، بیروت : دار الکتاب الإسلامیّ ، الطبعة الأُولی ، 1401 ه .

44. کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، علی المتّقی بن حسام الدین الهندی (ت 975 ه ) ، تصحیح : صفوة السقّا ، بیروت : مکتبة التراث الإسلامی ، 1397 ه ، الطبعة الأولی.

45. لسان المیزان ، أبو الفضل أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الأولی بمطبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة الکائنة فی الهند حیدر آباد الدکن ، 1329 ه .

ص: 118

46. اللهوف فی قتلی الطفوف ، أبو القاسم علیّ بن موسی بن طاووس الحسینی الحلّی (ت 664 ه ) ، تحقیق : فارس تبریزیان ، طهران : دار الأُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

47. مثیر الأحزان ومنیر سبل الأشجان ، أبو إبراهیم محمّد بن جعفر الحلّی المعروف بابن نما (ت 645 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریة، 1369 ه .

48. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، نور الدین علیّ بن أبی بکر الهیثمی (ت 807 ه ) ، تحقیق : عبداللّه محمّد درویش ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .

49. المستدرک علی الصحیحین ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه )، تحقیق : مصطفی عبدالقادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

50. مسند أحمد ، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 ه ) ، بیروت : دار صادر .

51. مسند الشامیین ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب اللخمیّ الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الاُولی 1409 ه .

52. مسند الشهاب ، أبو عبداللّه محمّد بن سلامة القضاعی (ت 454 ه ) ، تحقیق : حمدی عبدالمجید السلفی ، بیروت : مؤسسة الرسالة ، الطبعة الاُولی ، 1405 ه .

53. المصنّف ، أبو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی (ت 211 ه ) ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی ، بیروت : المجلس العلمی .

54. المعجم الأوسط ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمیّ الطبرانیّ (ت 360 ه ) ، تحقیق : طارق بن عوض اللّه ، وعبد الحسن بن إبراهیم الحسینیّ ، القاهرة : دار الحرمین ، الطبعة الاُولی 1415 ه .

55. معجم رجال الحدیث ، أبو القاسم بن علیّ أکبر الخوئی (ت 1413 ه ) ، قمّ : منشورات مدینة العلم ، الطبعة الثالثة ، 1403 ه .

56. المعجم الکبیر ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الثانیة ، 1404 ه .

57. مقاتل الطالبیین ، أبو الفرج علیّ بن الحسین بن محمّد الإصبهانیّ (ت 356 ه ) ، تحقیق : السیّد أحمد صقر ، قمّ : منشورات الشریف الرضیّ ، الطبعة الاُولی 1405 ه .

58. مقتل الحسین علیه السلام، أبو مخنف لوط بن یحیی الأزدیّ الکوفیّ (ت 157 ه )، تحقیق : حسین الغفّاری ، قمّ: المطبعة العلمیّة، الطبعة الثانیة ، 1364 ه . ش.

59. مناقب آل أبی طالب = مناقب ابن شهر آشوب ، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علیّ بن شهر آشوب المازندرانی (ت 588 ه ) ، تحقیق : لجنة من أساتذة النجف الأشرف ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریة ، 1376 ه .

ص: 119

60. نقد الرجال ، مصطفی بن الحسین الحسینی التفرشی (ت 1015 ه ) ، تحقیق : مؤّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث ، قمّ : مؤّسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث ، الطبعة الأولی ، 1418 ه .

61. ینابیع المودّة لذوی القربی ، سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی (ت 1294 ه ) ، تحقیق : علی جمال أشرف الحسینی ، طهران : دار الأُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1416 ه .

ص: 120

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109